🌸امروز می تواند سلامی باشد، همراه با سلامتی و عافیت.
روزی باشد، به زیبایی گل های خوشبوی محمدی.
🍀برای ساختن روزی دلپذیر و خوشایند
روزی پر از یاد خدا، پر از لبخند مهربانی
شروعی دوباره، بعد از طلوعی دوباره
🌼زندگیتون پر از عشق و امید

🌸امروز می تواند سلامی باشد، همراه با سلامتی و عافیت.
روزی باشد، به زیبایی گل های خوشبوی محمدی.
🍀برای ساختن روزی دلپذیر و خوشایند
روزی پر از یاد خدا، پر از لبخند مهربانی
شروعی دوباره، بعد از طلوعی دوباره
🌼زندگیتون پر از عشق و امید
👁دوباره پلک ها، باز شده اند.
🌞دوباره خورشید از پشت کوهها نگاهت می کند.
🌼 تولدی دوباره، به سویت آغوش کشیده است.
امیدی دوباره، برای ساختنی زیبا و تازه.
🍀روی چمن ها خوابیده و به آسمانِ آبی لاجوردی چشم دوخته بود. خنکای چمن های زیر پهلویش و نسیم ملایمی که از لابه لای برگ های درختان سر به فلک کشیده بالای سرش، به صورتش می خورد او را در لذتی ژرف فرو برده بود. اولین بار است که به بوستان بانوان آمده،تا دوستان دوران دبیرستانش را ببیند.
🌼صدای شاد فاطمه، او را از خیالات شیرین بیرون کشید، از جا به تندی جهید تا فاطمه را در آغوش کشد و بوی بهترین دوست دوران زندگی اش را استشمام کند. لبخند روی لب های گوشتی فاطمه او را دوست داشتنی تر کرده بود. او نیز لبخند را مهمان لبانش کرد.
جیغ پُر از شادی و شعف فاطمه توجه اطرافیان را به سوی خود کشانده بود؛ ولی او بی خیال همه، انگار می خواست با تمام وجود خاطره دلنشین آن لحظه را در ذهن خود به خاطر بسپارد.
🌺بعد از خوش و بش کردن، زانو به زانوی هم روی چمن ها نشستند و در چشمان هم نگاه کرده و از هر دری صحبت کردن. زینب که حالا فهمیده بود فاطمه کارشناس امور دینی است، به یاد سمیه و زندگی درب و داغونش افتاد که هر آن احتمال می رفت از هم بپاشد. شروع کرد از او گفتن، از بی مبالاتی اش در ارتباط با نامحرمان و از نارضایتی اش از زندگی اش.
🌼 باز شوهر بیبهانه
با نگاهی عاشقانه
🌸 گفت و گوی همسرانه
با سر انگشتش نشانه
🌺 میدهد بر پشت اشاره
لمس کن، بانوی خوب نازدانه
🌺زندگی کن، برای بزرگ شدن
🌸آسمانی شدن، رشد کردن
ریشه دار شدن، مهربانی کردن
درخشیدن و محبت کردن
🌼در یک کلام برای خدایی شدن گام بردار
🌇 احمد نگاهی به آسمان انداخت خورشید در حال برداشتن اشعه های طلایی اش از سر زمین بود، آهی از ته دل کشید و به جای خالی دانیال نگاه کرد. دیگر به کارهایش عادت کرده بود؛ ولی هر بار دلش از بی توجهی های او سنگین می شد و غصّه گلویش را می فشرد ؛ اما غرور مردانه اش اجازه جاری شدن اشکهایش را نمی داد.
🌺به یاد یک ساعت پیش افتاد که به پسرش دانیال گفت: «دانیال پسرم برو سر کوچه 3 تا نون بگیر، نون نداریم.»
دانیال مثل همیشه با بی اعتنایی به حرف پدرش گفت: «بابا کار واجب دارم نمی تونم. می دونی تو فرهنگسرا کلی کار سرم ریخته.»
🌼پدر نگاه عمیقی به چشمان عسلی پسرش انداخت و در دل به حال خود تأسف خورد که چنین پسری با این افکار غلط نصیبش شده، با خود می گفت: «دلم خوشه فرستادمش فرهنگسرا . من موندم چی به اینا یاد می دن؟! باید یک روز با استادش حرف بزنم.»
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله :یُقالُ لِلعاقِّ : اِعمَل ما شِئتَ مِنَ الطّاعَةِ فَإنّی لا أغفِرُ لَکَ.
🔸پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: به نافرمانِ پدر و مادر گفته مىشود: هر اندازه مىخواهى ، طاعت به جاى آور که من، تو را نمىآمرزم.
📚حلیة الأولیاء، ج۱٠،ص۲۱۶
🌇پروردگارا در این صبح زیبا
🌼دلی پر از مهر و بخشش، زبانی گره گشا و نیتی خالصانه به ما عطا کن
🌺به گونه ای که آرامش را به زندگی خود و دیگران، تزریق کنیم.
🌼عرش خدا، غرق نور و شادیه
جشن ازدواج فاطمه و علیه
🍀فاتح خیبر، داماد پیمبره
حضرت کوثر، عروس حیدره
🌸جشن دو نور ازلی، آمده
بر همه عرشیان و فرشیان، مبارکه
🍀ای آسمان و آسمانیان از آن بالا چه دیده اید که چنین شادی و شعف وجودتان را پر نموده؟
کدامین جشن و سرور، ستاره های آسمان را بی شمارتر و ماه را پر نورتر از هر شب کرده ؟
🌼خانه ای حقیرانه، به روی چه کسانی اینچنین بال گشوده؟ و بی صبرانه منتظر آن هاست.
به احتمال زیاد جشن ازدواج ماه و خورشیده، که هلهله و شادی فرشتگان دیدنی شده.
🌺جشن پیوند کدامین دو کبوتر عاشقه که همه چیز به وجد آمده؟
لبخند به لبِ پاک احمد، چه شیرینه. پیامبر است که دستان پاکِ دخترش را به دستان پرنور حیدر کرّار سپرده.
علی است، که همطراز فاطمه است و فاطمه است که لایق علیست.
🌼 جشن ازدواجی به این زیبایی، دنیا به خود ندیده.
جشن دو نور ، جشنی پر از سادگی و صفا و صمیمیت، پیوند دو معصوم.
🌸چشم آسمان و آسمانیان هم به چنین جشنی، دوخته شده.
عرش هم با همه ی عظمتش، به تماشا نشسته.
🌺دل مشتاق عرشیان و فرشیان، عشقی به این پاکی ندیده.