تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با والدین» ثبت شده است

 

✨پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله وسلم فرمودند:

🌹هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد، از آتش جهنم دور می‌ماند.

📚بحارالانوار، ج۸، ص۱۹۱

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۵ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺زهرا در باغچه مشغول بازی با عروسکش گلناز خانم بود. سر و صورت خود و گلناز را حسابی خاک و شلی کرده بود.

 🌸صدای بابا امیر حسابی بالا رفته بود. هر چه هوار داشت بر سر پدربزرگ بیچاره خالی می کرد :«وای خسته شدیم پدر، چقدر ببرمت دکتر، همش مریضی. چقدر مینالی!»

☘️پدربزرگ فقط آهی کشید و  با ساک کوچک سورمه ای رنگش که انگار تمام دارایی هایش در آن خلاصه می شد، وارد حیاط شد تا به خانه سالمندان برود.

🌺 زهرا سرش را بالا کرد. پدربزرگ را با چشمانی پر از اشک دید. قبل اینکه خودش را در آغوش پدربزرگ بیندازد تا اشک هایش را پاک کند؛ یکدفعه پدربزرگ سر خورد و نقش بر زمین شد.

🌸صدای ناله پدربزرگ ضعیف و ضعیف تر می شد :« آخ کمرم آخ کمرم.»

صبح طلوع
۱۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌷کلیپ تربیت در خانه 🌷

 

🍃گاهی ضرب‌المثل‌ها کار هفتاد من کلمه را انجام می‌دهند. مثل این ضرب‌المثل «داخلمون خودمون رو کشته بیرونمون مردمو» بعضی افراد در بیرون از خانه چنان ظاهر می‌شوند و رفتار می‌کنند که همه می‌گویند؛ خوشا به حال خانواده‌اش، اما هیچ کس خبر ندارد او در خانه اژدهای دوسر است که خون همه را در شیشه‌ می‌کند.

🌾اگر می‌خواهید بفهمید آدم خوش اخلاق و مهربانی هستید یا نه؟ باید ببینید که رفتارتان با اعضای خانواده چگونه است. اگر رفتار مناسبی با اعضاء خانواده نداشتید، نباید از تغییر  ناامید شوید؛ چون خانه محل تربیت است و انسان اگر ایراد خود را بشناسد، می‌تواند در همان خانه و در ارتباط با اعضای خانواده به تغییر دادن رفتارهای نادرست خود بپردازد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۱ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺شب، مهمان جشن تولد دخترخاله بودیم. از صبح با رضا شور و شوق رفتن داشتیم. مادر چند روزی بود مریض روی تخت افتاده بود.

🌸کارهای خانه را که انجام دادم، لباس هایم را پوشیدم، لباس های رضا را هم آماده کردم.
دوباره سری به اتاق مادر زدم، سرفه ها امانش را بریده بود. مثل خرگ در آتش می سوخت.
چقدر جای پدر خالی بود، چند روزی هنوز از سفر مأموریتش مانده بود. به مادرم گفتم.

☘️- مامان! کاش میشد تو هم شبی همرامون میومدی تولد!

🌺- نه عزیزم دایی میاد دنبالتون، شما برید من باید استراحت کنم.

🌸از صدای بی حال مادر معلوم بود که اصلا حالش خوب نیست. به سمت سالن رفتم رضا را با لباس های مهمانیش آماده دیدم  که کنار شومینه مشغول نوشتن مشق هایش بود. نمی‌توانستم مادر را در این شرایط تنها بگذارم.

☘️-رضا میگما مامان اصلا حالش خوب نیست قراره دایی بیاد دنبالمون تو برو من پیش مامان میمونم.

🌺رضا با خودکارش چند باری به سرش زد و گفت: «نه خواهرجون اگر تو نیای، منم نمیرم. بابا وقتی داشت میرفت، گفت تا بیاد من مرد خونه‌ام.

🌸در دلم حسابی ذوق رضا را کردم.

☘️-پس بلند شو بریم با تلفن سر کوچه به دایی زنگ بزنیم بگیم دیگه دنبالمون نیاد.

🌺-اما ما که دستمون به تلفن نمی‌رسه ، آهان فهمیدم من خم میشم تو برو بالای کمرم وایسا زنگ بزن.

🌸-باشه بزار برم شماره دایی را از تو دفترچه بردارم.

☘️-وای رضا ببخش کمرت حسابی درد گرفته ، داره زنگ میخوره.

🌺-سلام دایی خوبی؟ مامان حالش خوب نیست ، زنگ زدم  این همه راه نیای دنبال ما باید شبی پیشش بمونیم.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ بوم رنگ وقتی پرتاب می‌شود دوباره به سمت پرتاب کننده برمی‌گردد. رفتار و سخنان انسان‌ها هم شبیه بوم رنگ هستند با یک تفاوت خاص؛ بارها شنیده‌اید که می‌گویند خدا پدر و مادرش را بیامرزد یا...  تفاوت در همین جاست؛ با سخنان و اعمال ناشایست، علاوه بر خود شخص، والدین او هم از نتایج آن‌ها بی‌نصیب نمی‌مانند.

 🌺به همین خاطر در روایتی امام کاظم علیه السلام فرمود:« مردی از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم سؤال کرد: حق پدر بر فرزند چیست؟ حضرت فرمود: ۱- او را با نام صدا نکند ۲- در راه رفتن از او جلو نیفتند. ۳- قبل از او ننشیند. ۴- کاری انجام ندهد که مردم پدرش را فحش بدهند.»

📚بحار الانوار، ج۷۴، ص۴۵

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

 

🌺آرام روی مبلِ روبروی تلویزیون  نشسته و با چشمان غرقِ در ذوق به انیمیشن نگاه می‌کند. چین و چروکِ صورتش با خنده‌‌ بیشتر می‌شود و من محوِ در لذتِ کودکانه‌اش شده ام.

🌸چند سالی است که بیماری فراموشی باعث شده ما را به زور به یاد بیاورد؛ ولی من هیچ وقت فراموش نمی‌کنم که چه خونِ دل‌هایی خورد تا من و خواهر و برادرام کمبودِ مادرمان را حس نکنیم.

☘️همیشه وقتی از سرکار به خانه بر می‌گشت غذا درست کردن، بازی و خنده را با هم شروع می‌کرد. نمی‌گذاشت آب در دلمان تکان بخورد.

🌺پابه‌پایِ بهونه‌هامون می‌آمد تا ما آرام شویم و کمتر غصه‌ی نبودِ مادر اذیتمان کند. پدرم، همه‌ی وجودم حالا خسته‌تر از همیشه‌‌ است و من مدتی است که دارم سعی می‌کنم خستگیِ سال‌های رفته را از تنش بیرون کنم.

🌸بعضی وقتا دست خودش نیست، عصبانی می‌شود و شروع به فریاد زدن می‌کند. دلم می‌گیرد از اینکه او را در این حال می‌بینم؛ اما همین که هست و نفسم با بودنش گرمِ، خدا را هزاران بار شکر می‌کنم.

☘️به خواب که می‌رود، بالا سرش می‌نشینم و دستای زُمُختِش که یه عمر کارگری کرده را می‌بوسم. روی سرم می‌کشم و می‌گویم:« الهی که بمونی برام ای پدری که مادر هم بودی.»


✨مردی خدمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «پدر و مادر پیری دارم که به خاطر انس با من مایل نیستند به جهاد بروم، رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: پیش پدر و مادرت بمان، قسم به آنکه جانم در دست اوست انس یک روز آنان با تو از جهاد یکسال بهتر است. (البته در صورتی که جهاد واجب عینی نباشد).»

📚بحار الانوار، ج۷۴، ص۵۲

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۴ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅دوره سالمندی دوره سختی است و رنج زیادی دارد؛ چرا که تغییرات جسمی و روحی زیادی در این دوران برای سالمندان وجود دارد.

🔘بنابراین گفتگو با والدین به خصوص اگر سالمند باشند، موجب شادی و افزایش عزت‌نفس‌شان می‌شود.

🔘بخصوص به کارگیری جملات دلگرم کننده و زیبا با آن‌ها از اهمیت بالایی برخوردار است.

🔘 همچنین مراقبت و نگهداری از والدین سالمند در خانه، نه تنها یک نیاز برای آنان هست، بلکه موجب تقویت عشق بین فرزندان می‌شود.

✅بخاطر تمام عشق، محبت و  خدمتی که در طول زندگی‌تان به شما بخشیده‌اند، آن‌ها را فراموش نکنید.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۴ شهریور ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺مثل همیشه جلوی تلویزیون لم داده بود. صدای مادر که با تلق و تلوق چرخ خیاطی ملودی خستگی را می‌نواخت به گوشش رسید:« پاشو یه دست به این ظرفا بزن. از صبح تا شب فقط وقت تلف می‌کنی! یادت میاد آخرین بار کِی گرد‌گیری کردی! والا الان با این همه خاک که روی وسایل نشسته میشه یه خونه ساخت! »

🌸- باشه! حالا تا شب وقت هست. دنیا که به آخر نرسیده! اگه گذاشتی به دل خوش یه فیلم ببینم! اَه.

🍃- به خدا من یه نفرم! مگه چقدر جون دارم! یه دستم به خیاطیه! یه دستم به آشپزی! هم باید حواسم به داداشت باشه، هم کارای بابات رو انجام بدم. والا منم آدمم، آهن که نیستم!
دلم خوشه دختر دارم کمک حالم باشه! هر روز باید سر شستن چهار تیکه کاسه و بشقاب باهاش کَل‌کَل کنم.

🌼عاطفه کنترل را گوشه‌ای پرت کرد و غُرغُر کنان به سمت آشپزخانه رفت. هنوز به ظرفشویی نرسیده بود که صدای جیغ مادر  او را به سمت اتاق کشاند.با دیدن انگشت خونی مادر، به تِته پِته افتاد. خشکش زده بود. نمی‌دانست چکار باید بکند.

🌺- چرا خشکت زده!؟ برو اون بتادین رو با یه ظرف بیار. یه تیکه پارچه سفید هم پیدا کن ببندم روش. می‌ترسم ازجا بلند شم سرم گیج بره! اعصاب که برام نذاشتید. نفهمیدم چی شد سوزن چرخ رفت تو دستم. خدا رحم کرد سوزن نپرید تو چشمم!

🌸عاطفه به آشپزخانه رفت. صدای بازوبسته کردن درِ کابینت‌ها نشان می‌داد نمی‌داند بتادین کجاست!

🍃-عاطفه پس چی شد! رفتی از داروخونه بگیری؟ یعنی به درد هیچ کاری نمی‌خوری!

🌺بالاخره در کشویی که داروها را نگهداری می‌کردند بتادین را پیدا کرد. یک کاسه بزرگ و مقداری پنبه و دستمال هم برداشت و سراغ مادر رفت. آمنه خانم محکم روی ناخنش را گرفته بود تا خونش بند بیاید.

🌸به محض این که دستش را برداشت تا عاطفه بتادین بریزد، قطرات خون در کاسه، قلب عاطفه را شکست. از دست خودش عصبانی بود. با ناراحتی گفت: «قربونت برم! زنگ بزنم اورژانس! نکنه سوزن توش مونده باشه!»

☘️آمنه خانم که رنگ پریده‌اش، آینه ضعفش شده بود گفت: «نه مادر! فکر نکنم. روش رو ببند فعلا! یه کم دل دل کردنش آروم بگیره.»

🌺چند روزی گذشت. انگشت آمنه خانم سیاه شده بود و دیگر تحمل دردش را نداشت. عاطفه با هزار مصیبت مادر را راضی کرد که عکسی از دستش بگیرد و به اورژانس ببرند. عاطفه درست حدس زده بود. سوزن داخل انگشت شکسته بود. پزشک اورژانس با نگاه به نتیجه رادیولوژی سری تکان داد و گفت: چند روزه!؟ حسابی عفونت کرده! باید بری اتاق عمل!

🌼تمام بیمارستان دور سرش چرخید. انگار اتاق عمل اسم رمزی بود برای زمین گیر کردن عاطفه!

🌺چشمانش را که باز کرد، مادر با انگشت باند پیچی شده روی سرش را نوازش می کرد! تکانی به خودش داد. تا خواست حرفی بزند، آمنه خانم گفت: «چقدر کم طاقتی دختر! عمل قلب باز که نبود. انگشتم یه مهمون ناخونده داشت، بیرونش کردن. به این میگن عمل سرپایی! یه ربع هم بیشتر طول نکشید! والا تو الان یک ساعته خوابی!!»

🌸آمنه خانم دستش را بالا آورد و چرخی به آن داد و با لبخند ادامه داد: «البته این مهمون ناخونده دزد هم بود! عصب دستم رو با خودش برد! الان دیگه این انگشتم فلج شده!»

☘️عاطفه نگاهش را زیر ملافه پنهان کرد تا آسمان ابری چشمانش، غم مادر را بیشتر نکند.


tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ شهریور ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ رفتار مناسب با والدین سالمند از اهمیت بسزایی برخوردار است.

🔘 روش برخورد با سالمندان مهارتی است آموختنی، با یادگیری آن می‌توان از  ناراحتی و نارضایتی در خانواده جلوگیری کرد.

🔘 بعضی از سالمندان مشکلات و دردسرهایی در زندگیشان وجود دارد، به خصوص با از دست دادن حافظه یا ناتوانی در فعالیت‌های سابق بدنی‌شان، اینجاست که باید حساس‌تر و بااحتیاط‌تر با آن‌ها رفتار کرد.

🔘 ناگفته نماند این مشکلات برای خودشان ناراحت کننده‌تر و ناامیدانه‌تر است و گاهی سبب افسردگی آنها را فراهم می‌نماید.

✅بنابراین باید آن‌ها را درک کرد و با آن‌ها رفتاری بسیار لطیف و مهربان داشت.

 


tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸صدای فاطمه از پشت سیم‌های تلفن پچ‌پچ‌گونه به گوش مجید رسید:« مادر چرا سر بهم نمی‌زنی؟ » پژواک دلتنگی‌ صدا، چشمان دونده‌اش روی جملات پرونده را ثانیه‌ای متوقف کرد؛ اما صدای ارباب رجوع به چشم‌هایش فرمان دویدن دوباره داد. آرام گفت:« مادر من سرم شلوغه، به هیچکاری نمی‌رسم به بهار و سهند بگو بیان دیدنت.»

🌺قلب فاطمه مثل کاغذ باطله میان کلمات مجید مچاله و له شد، میان سینه سرفه‌های آماده فریاد را خفه کرد و با گفتن خداحافظ، سرفه‌ای دزدانه بیرون پرید. مجید شنید. اخم‌هایش در هم رفت؛ خواست بگوید که خوبی؟ ولی بوق آزاد، کلامش را بند کشید. صدای ارباب رجوع اخمش را هم با خود برد.

🌼فاطمه بدن لرزانش را با پتو قنداق پیچ کرد و حرف‌های مجید را کنار حرف‌های بهار و سهند ردیف و با بغض و سرفه قورتشان داد. با زبان لبان ترک‌خورده‌اش را تر کرد تا تشنگی را فراموش کند؛ اما تشنگی خاطره نبود که به فراموشی بسپارد. چند روز تب و سرفه جانی در بدن آب رفته از بیماری‌اش نگذاشته بود. بلند شد تا به آشپزخانه برود. چشم‌هایش سیاهی رفت و اتاق دور سرش چرخید،دومین قدم را برنداشته، افتاد.

صبح طلوع
۲۵ مرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر