تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

 

🍁وسط بازار سرگرم تماشای اسباب‌بازی‌های داخل پاساژ شد. دست خود را از دست مادر بیرون کشید. پشت‌ویترین به تماشای عروسک‌ها ایستاد. عروسکی چشمش را گرفته بود. عروسک عجیب شبیه او بود. موهای طلایی و چشمان آبی آسمانی داشت.

🌸داخل مغازه رفت. دوست داشت عروسک را بغل کند. نگاهی به اطراف خود کرد تا مادر را صدا کند. چشمانش دودو زد. ابرهای متراکم چشمهایش را فرا گرفت. کم‌کم شروع به باریدن کرد.
اول صدایی از گلویش بیرون نمی‌آمد؛ ولی طولی نکشید صدای سوزناک گریه هم شنیده شد.

🔥آقایی به طرفش رفت تا او را به حرف بگیرد و اطلاع به دست آورد. شرارت در چشمانِ خیره مرد دیده می‌شد.
کنارش رفت. دستی روی موهای طلایی‌اش کشید: «اسمت چیه کوچولو؟ » صدایِ گریه فرزانه بالاتر رفت.

_شکلات، پفک و بیسکویت چی می‌خوای برات بخرم؟

🌺خانمی که مانتوی طوسی رنگ داشت و روسری را لبنانی بسته بود ناخودآگاه حواسش به طرف دختر جلب شد. خودش را به فرزانه رساند. مرد که فکر کرد مادر فرزانه است حق‌به‌جانب گفت: «خانم بیشتر حواستون به دخترتون باشه. » با چهره‌ای گرفته آن‌ها را تنها گذاشت.

☘️سعیده خانم که فهمید او گُم شده است، نشست. آغوش خود را باز کرد. فرزانه با کمی تردید به سمت او رفت. گریه فرزانه قطع شد‌؛ ولی بریده بریده مامانش را با گریه صدا می‌زد.

🌼در همین وقت خانمی که تند و تند قدم می‌زد. به نفس نفس اُفتاده بود، به آن‌ها رسید. چشم‌های فرشته سرخ سرخ شده بود. دست‌هایش می‌لرزید. بدنش یخ کرده بود. با صدای گرفته فرزانه را صدا زد.

☘️فرزانه سرش را از روی شانه سعیده خانوم برداشت. با دیدن مادر صدای گریه‌اش بلندتر شد. با عجله خود را به مادر رساند.
مادر که خود را آماده کرده بود او را حسابی دعوا کند، دلش به رحم آمد. او را به آغوش کشید: «دختر گُلم غصه نخور. دیگه تموم شد. الان پیشتم. »

🔆فرشته‌ خانم در دل خود را شماتت می‌کرد که چرا بی‌احتیاطی کرده است. حالا می‌فهمید حق با زهراست. در حق بچه ظلم بزرگی‌ست که او را از خواهر و برادر محروم کنند. حتما به همسر خود خواهد گفت من اشتباه کردم. فرزانه هم خواهر می‌خواهد هم برادر.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۸ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

❤️محبت کردن هیچ گاه نباید مانعی بر سر راه تربیت کودک باشد، بلکه باید محبت وسیله‌ای باشد که راه تربیت را هموارتر کند.

 

✨ از این رو در موقع اظهار محبت به کودک از روی دیگر سکه یعنی جدیت و تربیت غافل نشوید.

 

صبح طلوع
۰۸ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🌸یک روز میهمان او بودم. چند ساعتی نشستیم در مورد مسائل مهمی با هم حرف زدیم و راهکار ارائه کردیم.

کلام شیرین او به دلم ‌نشست. چهره نورانی‌اش، آرامشی بر وجودم ‌نشاند.

نماز را به او اقتدا کردم.

 

🍵وقت ناهار شد. سفره‌ای ساده پهن شد. یک نوع خورشت و پلو به همراه دوغ سر سفره گذاشته شد. پسرش مصطفی هم نشسته بود. نگاهی به او کرد و گفت‌: «شما برای ناهار، برو خونه. » از روی تعجب به او گفتم: «بذارید آقازاده هم با ما باشند. »

 

🌺او همان‌طور که لبخند دلنشین بر روی لب‌هایش نشسته بود، گفت: «این غذا از بیت‌المال تهیه شده، شما مهمان بیت‌المال هستید. برای پسرم جایز نیست بر سر این سفره بنشیند. »

 

☘در دل او را تحسین کردم که با رفتار خود، روش صحیح زندگی کردن را به فرزندش می‌آموزد.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۴ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

✅کاهش اعتماد به نفس
✅افزایش وابستگی
✅ زودرنجی
✅گوشه‌گیری
✅بدبینی و بداخلاقی

از آثار و نتایج محبت زیاد و بی‌قاعده به فرزند است.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۴ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸همه‌ی فکر و خیالش شده بود خواهری مثل خودش با موهای طلایی صورتی گرد و چشمهایی درخشان. هربار به مادرش می گفت: «چرا من خواهر ندارم؟ »

🍃مادرش می‌گفت: «تنها که باشی،  بیشتر بهت خوش میگذره بزرگ که بشی بابت این از من تشکر خواهی کرد.»

☘️اما هیچ چیز محیا را آرام  و جای‌خالی خواهر را برایش پر نمی‌کرد.  اتاقش پر بود از عروسک‌های رنگی موطلایی کوتاه و بلند که هیچ کدام جان و نشاطی که محیا می‌خواست را نداشتند و بیشتر انگار پنجه بر قلبش می ‌کشیدند و تنهایی او را فریاد می‌کردند.

⚡️آن روز وقتی فاطمه مشغول آشپزی بود و سیب زمینی‌ها را قطعه قطعه می‌کرد، محیا را دید که رو به روی آینه قدی بزرگ در اتاق پذیرایی ایستاده و همینطور که مشغول بازی با خرسش است، خودش را به آینه چسبانده و در بازی می‌گوید: «بیا خواهر، حتما امشب بیا خونمون تا برات قرمه سبزی درست کنم.»

✨لبخندی روی لبش نشست و به آشپزخانه برگشت که ناگهان صدای بلندی شکستن چیزی او را از آشپزخانه به اتاق کشاند.

🍁در یک لحظه محیا با اسباب بازی‌اش، به آینه هجوم برده و خواسته بود، خواهرش را در آغوش بگیرد که ناگهان آینه شکسته بود و سر و صورت محیا خونی بود.

🌾فاطمه همین‌طور که جیغ میزد، در دلش به خودش‌ فحش نثار می‌کرد و دنبال گوشی می‌گشت تا با اورژانس تماس بگیرد.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۱ خرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍃درخانواده فرزند‌سالاری نداریم. کودک نباید برای زندگی تصمیم بگیرد باید مشارکت داده شوند، از آنها نظر پرسیده شود، ولی نظر آنها نباید محور قرار گیرد.
🌸🍂🍃🌸

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۰۱ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

☘روی سکویِ جلویِ در خانه نشسته بود. با آن سن کوچکش غم بزرگی روی دلش سنگینی می‌کرد. غم تنهایی، غم‌ بی‌خواهری و غم‌ بی‌برادری.

 

🎇به دور دستها خیره شده بود. در خیال خودش سوار سفینه فضایی شد و به سیاره ناشناخته‌ای پا گذاشت. سیاره‌ای پُر از صدا و همهمه، پُر از شادی و نشاط و پُر از بچه. همه او را داداش صدا می‌زدند.

 

🍁غرق خیالات خوش بود که دستی روی شانه‌های کوچکش گذاشته شد. تکانش داد و صدایش کرد: «محسن‌جان پسرم خوبی؟ چرا اینجا نشستی؟ چرا هرچی صدات می‌زنم جواب نمی‌دی؟ »

 

💦بی‌اختیار اشک از گوشه چشمان سیاه و خُمارش به روی دستان کوچکش ریخت. خودش را در آغوش مادر رها کرد. گریه بی‌صدایش به هِق‌هِق کشیده شد.

مادر انگشتان ظریفش را لای موهای وزوزی پسرش فرو می‌برد. موهایِ او را همزمان نوازش و شانه می‌کرد.

قربان صدقه‌اش رفت. وقتی آرام شد، از او خواست برایش حرف بزند، چرا ناراحت است؟

 

🌸محسن سرش را پایین انداخت. با صدای نازک بچه‌گانه‌اش گفت: «مامان پس کی خدا به من آبجی می‌ده‌؟ کِی به من داداش می‌ده؟

دوستم مصطفی دو تا آبجی و دو تا داداش داره. همش با اونا بازی می‌کنه‌؛ ولی من همش تو خونه تنهام. »

 

🌺اینبار اشک از گوشه چشم سیاه و دُرُشتِ مادر به روی پِر روسری‌اش ریخت. سر محسن را به سینه چسباند. در دل با خدا نجوا می‌کرد: «خدا خودت به دِلِ محمد بنداز تا به فکر بچه‌دار شدن بیفته. دلشو بزرگ کن! »

 

صبح طلوع
۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

 

✅ پدر ومادر عزیز، حواسمان باشد لجبازی مثل کشیدن دوسر یک طناب است. تا از طرفی کشیدن نباشد، لجبازی شکل نمی گیرد.

🔘 خیلی اوقات این خود ما هستیم که لجبازی را به کودکانمان می آموزیم.

🔘 بهتر آن است که از هرگونه درگیری لفظی و جدل، خود داری کنیم.
 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃دستم را روی کتاب نگه داشتم. دخترکم دستم را گرفت. بغلش کردم تا بگذارد نگاهم روی کتاب بماند.

☘️نمی گذارد. کتاب را بستم. در آغوشش گرفتم. بلند شدم و برایش آب ریختم. یک دور در اتاق گشتیم و او خوشحال روی کولم سوار شد و خندید. ده دقیقه‌ای گذشت.  دلم جوش امتحانم را میزند. گفتم: «خانوم کوچولو اجازه میدی منم کتاب بخونم؟ »

 🌸برق شیطنت در نگاهش دوید، خواست کتاب را پاره کند که از او قاپیدم. بوسم کرد و گفت: «پس کی با من بازی میکنی؟ »

🌾ساعت را نگاه کردم، برایش مدادشمعی و دفتر را  آوردم و قول دادم: « دو ساعت دیگه، قبوله؟ »

✨ خندید. دلم باز شد.  فارغ البال به اتاق رفتم و پای کتاب نشستم.  چیزی تا امتحان نمانده است.

صبح طلوع
۲۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 

🍃دیده شدن و مورد توجه قرار گرفتن از سمت والدین از نیاز‌های اساسی کودک است.


🌼 والدین پناهگاه امنی برای کودک خود هستند و توجه به روح کودک باید از اولویت های والدین باشد. کودکان نمی توانند در مورد نیاز های روحی خود صحبت کنند.

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۵ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر