برخی مردان انجام کارهای خانه را وظیفه زنان میدانند و حاضر نیستند در قبال انجام آنها از همسرشان تشکر کنند.
باید توجه داشت که زنان در خانه زحمت زیادی میکشند و کلی از وقت و توانشان را خرج میکنند.
همان طور که زنان، قدردان کارهای بیرون از خانه مردان هستند، مردان نیز باید قدردان کارهای داخل خانه زنان باشند.
چنین کاری باعث میشود زن، کمتر احساس خستگی و پوچی کند و روز به روز با نشاط و انگیزه بیشتر در خدمت خانواده باشد.
🌺باز هم شب شد وچشم هایی که به در سفید شد و علی که هنوز خبری از او نشده است.
🌸با دست های بی جانم آبی به صورتم زدم و خودم را در آئینه نظاره کردم. دوست داشتم همه چیز فقط یک خواب یا کابوس باشد. سال ها بود که طعم شیرین خوشبختی را کنار علی چشیده بودم. همه چیز خوب پیش می رفت. اما اکنون مدتی بود همه چیز بهم ریخته بود. چند باری هم خواستم در این باره با علی صحبت کنم اما هر دفعه از پاسخ دادن طفره می رفت. واقعا کلافه شده بودم. تصمیم گرفتم داستان را با مادر علی در میان بگذارم. گوشی را برداشتم.
☘️-سلام مادر جوون حالتون خوبه؟
🌺-ممنون عزیز، شما چطورید؟ علی چه میکنه؟
🌸با آمدن اسم علی بغضم شکست و یکدفعه با صدای بلند زیر گریه زدم.
☘️-چی شده لیلا جوون، چرا گریه میکنی؟ نکنه برای علی اتفاقی افتاده؟
🌺روی صورتم رودی جاری شده بود. دستی بر روی صورتم کشیدم. هق هق کنان گفتم: «نه مادر جون نگرون نباشین علی سالمه، اما مدتیه رابطه اش باهام خیلی شکرآب شده، اصلا مثل قبل نیست. »
🌸-خدا نکنه آخه چرا مادرجون، حرفتون شده؟
☘️ دیدم چندبار بدون تو اومد اینجا، اتفاقا احوالت ازش گرفتم، گفت: «تازه از مهمونی دوستش اومده،لیلا دوست نداره همراه من جایی بیاد، هر کاریش کردم همرام مهمونی دوستم نیومده. »
🌺یکدفعه جا خوردم، تازه فهمیدم علی چرا این قدر ناراحت است. چقدر التماسم کرد همراش برم اما من قبول نکردم.
🌸-لیلا جون می شنوی مادر؟
☘️-بله بله بفرمایید.
🌺-دخترم علی با آن چشمهای مشکی و موهای پرپشتش به راحتی می تواند دل هر دختری را ببرد. درست نیست که در مهمونی ها همراش نمیری.
🌸-آخه مادر جون من اصلا حوصله جمع های شلوغ رو ندارم، مخصوصا جایی که همه را نشناسم معذبم.
☘️- درست، اما شوهرتم باید در نظر بگیری، میتونسی بخاطر حفظ زندگیت همراش بری مثلا دیرتر میرفتین، زودتر میومدین، یا اونجا میتونی با صحبت و معاشرت با همه آشنا بشی این که کمرویی نداره. وقتی در مهمونی های خانوادگی تنهاش بذاری؛ یه نفر بیاد جلو براش دلبری کنه، اونم یه لحظه شیطون گولش بزنه میشه همین که از خونه بریده میشه.
🌺-درسته مادرجوون من اصلا به این جوانبش فکر نکرده بودم. حالا باید چکار کنم؟
🌸-فکر کنم دیروز می گفت: شبی هم مهمانی دوستش دعوت هست به او زنگ بزن و بگو همراش حتما میری.
☘️-ممنون مادرجون مثل همیشه خیلی کمکم کردید.
🌺وقتی پای تلفن به علی گفتم دارم آماده میشم تا باهاش به مهمونی دوستش برم باورش نمیشد. عصر بود که علی سریع به خانه آمد با گل های باغچه دسته گلی برایش درست کردم، تا ناراحتی پیش آمده را از دلش بیرون بیاورم.
💰توی این اوضاع بد اقتصادی داشتن همسری که با نداریها و مشکلات سازگاری میکنه، نعمت بزرگیه که باید قدرش رو دونست. البته این سازگاری فقط در امور مالی نیست.
🌺گاهی یک زن یا مرد نسبت به اخلاق همسرش سازگاری میکنه گاهی نسبت به بیماری های همسرش سازگاری میکنه.
🌼پیامبراکرم صلےاللهعلیهوآلهوسلم :
بعد از ایمان به خدا نعمتى بالاتر از همسر موافق و سازگار نیست.
📚مستدرک الوسایل،ج ۲ ،ص ۵۳۲
✅در تربیت دینی، جدا خوابیدن در هنگام شب، برای زن و شوهر، مذموم دانسته شده است. (۱)
🔘به هیچ وجه اجازه ندهید هیچ مشکلی باعث این اتفاق شود.
🔘قهرها و دلخوریها تا قبل از خواب، ادامه پیدا کند نه بیشتر.
🔘به این ترتیب خواهید دید بسیاری از دلخوریها، خود به خود حل میشود.
☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
🔹۱) رسول اکرم صلّی الله علیه وآله فرمود: اذا باتت المراة هاجرة فراش زوجها لعنتها الملائکة حتّی تصبح.
🔸زنی که دور از بستر شوهرش شب را به روز آورد فرشتگان تا صبح او را لعنت میکنند.
📚نهجالفصاحه، شماره ۱۸۷
🌸گوشی راروی تخت پرت کرد.دستش را روی شقیقه هایش میکشید. کلافه شده بود از این همه دو دلی.
🌺مینا دختر خوب وزیبایی بود اما مهتاب، دختر پاک ومعصومی بود که قطعا برای همسری بهتر بود از طرفی نمیدانست چگونه حقیقت را به مینا بگوید، از تماس وگفتگو با او لذت میبرد اما برای ازدواج، نه. فکرش را هم نمیتوانست بکند با زنی با این وضع، ازدواج کند.
🍃برای ازدواج،باید نسلی پاک، میساخت.نسلی که مادرشان پر از عفت وپاکدامنی باشد.آن شب تا صبح فکر کرد.
🌸صبح اول وقت،ازخانه که بیرون زد، بعد از کلاس اول دانشگاه، شمارهی خانهی مادر مهتاب را گرفت و از مادرش خواست قرار خواستگاری بگذارد.پیامکی هم به مینا داد:«مینای عزیزم. من از این دو دلی ها خسته ام. میخواهم ازدواج کنم با کسی که شبیه آرزوهایم باشد، حلالم کن.»
🔵حال و احساس خوب یعنی چی؟
یعنی احساس کنه که مهمه، ارزشمنده و بهش نیاز دارید.
🔹یعنی در کنار شما آرامش داشته باشه و همش نگران نباشه که نکنه الان بهش یه گیری میدید.
🔹 حس استقلال خودش رو حفظ کنه و یه موجود وابسته و چسبنده نباشه.
🔹 احساس امنیت داشته باشه. بدونه که در هر شرایطی چه خوشی و چه ناراحتی یک تکیه گاه داره.
✅آنکس که تو را خوشبخت خواهد کرد ،
نه سوار بر اسب سپید است و نه تاج و مسندی دارد.
🔘هیچ مردی مسئول خوشبختی تو نخواهد بود، مادامی که تو خود، مسئول خوشبختی خویش نباشی.
🔘آنکس که تماماً عهدهدارِ تو خواهد بود، خودِ تو هستی. پس خودت را دوست بدار و برای سعادتِ خویش دست از تلاش برندار.
☘️محل کارم تا خانه ۲۰ کیلومتر فاصله داشت؛ آن هم در ترافیک تهران.
🌿میگفتم: عباس! تو را به خدا کاری کن که حداقل محل کارم نزدیک تر بیاید تا از مشکلاتم کم تر شود.
🌷میگفت: اگر چنین کاری هم از دستم بر آید، نمیکنم. آن هایی که پارتی ندارند چه کنند؟
🌟میگفتم: آنها حداقل شوهری بالای سر خود دارند و بچه های شان دست محبت پدری را بالای سرشان احساس میکنند.
🌱میگفت: نمیشود. من باید سختی بکشم شما هم همین طور.
🌻ما هم با او سختی میکشیدیم. سختی شیرین.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، علی مرج، ص۳۶
🌸اولین بار که دیدمش، پای پنجره فولاد بود. صدای بلند گریه اش نظرم را جلب کرد. ازدور نگاهش میکردم.به محض اینکه درددل هایش تمام شد، سراغش رفتم. قصدم فضولی نبود اما برایم عجیب بود چه حاجتی این زن مهربان حدودا چهل ساله را که سر ووضع مرتبی هم داشت، به گریه واداشته است.
🌺اول به او دستمال کاغذی تعارف کردم. با لبخندی ساختگی دستمال را گرفت و به رو به رو نگاه کرد.
🍃کمی که آرامترشد، کمی از شکلاتهای کنار دستم که برای بچه ها آورده بودم، را به او تعارف کردم. معلوم بود ضعف کرده است. وقتی تشکر کرد، گفتم:«اجازه هست بپرسم چه شده؛انشالله که امام حاجتتان را بدهند.»
🌸_هیچی خانوم.
🌺این هیچی تازه آغاز سخن او بود.معلوم شد که سالهاست در به در دنبال کودکی میگردد که تنهایی اش را پر کند و او بتواند مهرمادری اش را به پایش بریزد.
🍃بخاطر یک مشکل نادر همسرش بچه دار نمیشد و او سعی داشت باعشق زندگی اش را گرم نگه دارد اما دلش بی تاب بچه بود. و همین پای عشقش را میلغزاند. هیچ راه پزشکی ای وجود نداشت وپرورشگاه حداقل دوسال طول میکشید.
🌸نخواستم امیدوارش کنم اما گفتم:«اتفاقا من دوتا بچه سراغ دارم که پدر و مادرشان را بخاطر کرونا ازدست داده اند و مادر بزرگ پیرشان،توانایی نگهداری از آنها را ندارد.مایل هستید تماس بگیرم؟»
🍃_خیلی سخت است. اذیت میکنند.سختی زیادی دارد.
🌸_عقل یا عشق؟
🌺_عقل با عشق.
🍃این هم جواب خوبی است اگر میخواهی خوب فکرهایت را بکن. تا ببینیم چه میشود.از کیفم کاغذ و خودکار درآوردم و شماره ام را نوشتم. این هم خط من هروقت خواستی در خدمتت هستم.
🌸دوباره در چشمهایش اشک جمع شد:«یعنی میشود من هم مادرشوم؟»
🌺_چرا که نه؟انتخاب با خودت است.
...
🍃از آخرین بارکه همدیگر را دیده بودیم، سه ماهی میگذشت. وقتی تماس گرفت،صدایش ازشوق میلرزید: «امشب می آیید حرم دختر وپسرم راببینید؟»
🌸_حتما.
🌺دوباره روبهروی ایوان طلا وپنجره فولاد ،کنار دوفرشتهی آسمانی، تا من را دید، مثل کفترهای روی گنبد،بال گشود وخودش را در آغوشم انداخت. انگار یادش رفته بود حالا خودش هم یک مادر است.