تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۲۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#به_قلم_ترنم» ثبت شده است


✨زیبایی‌های دنیا، فانی است.

🌷گاهی به اندازه‌ی کوتاهی عمر گلی که صبح شکوفا می‌شود و عصر بار می‌بندد، اما به همین دلخوش باش و نه وابسته.

🕊مثل پرنده‌ای که نهایت لذت و استفاده را از شاخه گلی می‌برد.

🌿پس از زیبایی‌های دنیا بیشترین استفاده را در حین لذت بردن داشته باش تا از پس آن به سعادت عقبی راه یابی. 

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۵ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌺میثم روی سجاده نشسته بود و آل یاسین می‌خواند‌.باخودش فکر می‌کرد باید معامله کند تا جواب بگیرد برای همین دنبال راهی برای دیدن خواب بود، می‌گفت: «چه می‌شود اگر اقلا در خواب امامم را ببینم؟» 

🌸برای اینکه به این آرزو برسد ، نذری داده بود، جلسات روضه برگزار کرده بود، اما جواب نمی گرفت.

🍃 در این مدت با افراد زیادی آشنا شد. یک روز  محمد، پسرهمسایه، گفت که خواب امام  را دیده است. میثم با کنجکاوی پرسید: « چی کار کردی؟»  محمد طفره رفت؛ اما وقتی اصرار میثم را دید گفت: «یِ شب تنهایی داشتم خونه می اومدم که چند تا سگ بهم حمله کردن ، همون لحظه به امام متوسل شدم. سگ ها یکدفعه راهشون رو کج کردن . از اون موقع تو همه کارام به امام  توسل می کنم و به هر کی بتونم کمک می کنم.» 

🌺میثم با پدر بزرگ علی، رفیق فابریکش هم آشنا شد . علی می گفت که پدربزرگش امام زمان را در خوابش دیده، آن هم  بعد اینکه مادر هشتاد ساله‌اش را روی دوشش کول کرده و  به  پیاده روی اربعین برده است.

🌸میثم بعد شنیدن این ماجراها  به خودش آمد و متوجه شد دنیای او از همه آدم های اطرافش کوچکتر بوده؛  تازه فهمید هنوز چیزی از انتظار نفهمیده و دیگران شش به هیچ از او جلو هستند‌.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۴ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸گوشی راروی تخت پرت کرد.دستش را روی شقیقه هایش می‌کشید. کلافه شده بود از این همه  دو دلی.

🌺مینا دختر خوب وزیبایی بود اما مهتاب، دختر پاک ومعصومی بود که قطعا برای همسری بهتر بود از طرفی نمی‌دانست چگونه حقیقت را به مینا بگوید، از تماس وگفتگو  با او لذت می‌برد اما برای ازدواج، نه. فکرش را هم نمی‌توانست بکند با زنی با این وضع، ازدواج کند.

🍃برای ازدواج،باید نسلی پاک، می‌ساخت.نسلی که مادرشان پر از عفت وپاکدامنی باشد.آن شب تا صبح فکر کرد.

🌸صبح اول وقت،ازخانه که بیرون زد، بعد از کلاس اول دانشگاه، شماره‌ی خانه‌ی مادر مهتاب را گرفت و از مادرش خواست قرار خواستگاری بگذارد.پیامکی هم به مینا داد:«مینای عزیزم. من از این دو دلی ها خسته ام. می‌خواهم ازدواج کنم با کسی که شبیه آرزوهایم باشد، حلالم کن.»

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۰۸ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅پدر و مادر دو نعمت خدا هستند که حتی از باغ نگاه به آنها می‌شود خوشه‌ی ثواب چید.

🔘تا می‌توانیم با احسان و نگاه‌ مهرآمیز به آنها، دستمان را پر کنیم.

🔷 قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: نظر الولد الی والدیه، حبا لهما عباده.
🌺پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادر، عبادت است.

📚تحف العقول، ص۴۳

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۰۶ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ برای تربیت بهتر فرزند، ناگزیر از نقش بخشی بیشتر به کودکان هستیم. 

🔘تنها چیزیکه مهم است این است که، به قدر توانشان به آنها وظیفه محول کنیم.

🔘این کار علاوه بر اینکه به ما درکارها کمک خواهد کرد، بر توانایی روحی و جسمی کودکان نیز خواهد افزود‌.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۰۲ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌸اولین بار که دیدمش، پای پنجره فولاد بود. صدای بلند گریه اش نظرم را جلب کرد. ازدور نگاهش می‌کردم.به محض اینکه درددل هایش تمام‌ شد، سراغش رفتم. قصدم فضولی نبود اما برایم عجیب بود چه حاجتی این زن مهربان حدودا چهل ساله را که سر ووضع مرتبی هم داشت، به گریه واداشته است.

🌺اول به او دستمال کاغذی تعارف کردم. با لبخندی ساختگی دستمال را گرفت و به رو به رو نگاه کرد.

🍃کمی که آرامترشد، کمی از شکلاتهای کنار دستم که برای بچه ها آورده بودم، را به او تعارف کردم. معلوم بود ضعف کرده است. وقتی تشکر کرد، گفتم:«اجازه هست بپرسم چه شده؛ان‌شالله که امام حاجتتان را بدهند.»

🌸_هیچی خانوم.

🌺این هیچی تازه آغاز سخن او بود.معلوم شد که سالهاست در به در دنبال کودکی می‌گردد که تنهایی اش را پر کند و او بتواند مهرمادری اش را به پایش بریزد.

🍃بخاطر یک مشکل نادر همسرش بچه دار نمی‌شد و او سعی داشت باعشق زندگی اش را گرم نگه دارد اما دلش بی تاب بچه بود‌. و همین پای عشقش را می‌لغزاند. هیچ راه پزشکی ای وجود نداشت وپرورشگاه حداقل دوسال طول می‌کشید.

🌸نخواستم امیدوارش کنم اما گفتم:«اتفاقا من دوتا بچه سراغ دارم که پدر و مادرشان را بخاطر کرونا ازدست داده اند و مادر بزرگ پیرشان،توانایی نگهداری از آنها را ندارد.مایل هستید تماس بگیرم؟»

🍃_خیلی سخت است. اذیت می‌کنند.سختی زیادی دارد.

🌸_عقل یا عشق؟

🌺_عقل با عشق.

🍃این هم جواب خوبی است اگر می‌خواهی خوب فکرهایت را بکن. تا ببینیم چه می‌شود.از کیفم کاغذ و خودکار درآوردم و شماره ام را نوشتم. این هم خط من هروقت خواستی در خدمتت هستم.

 🌸دوباره در چشمهایش اشک جمع شد:«یعنی می‌شود من هم مادرشوم؟»

🌺_چرا که نه؟انتخاب با خودت است.
...
🍃از آخرین بارکه همدیگر را دیده بودیم، سه ماهی می‌گذشت. وقتی تماس گرفت،صدایش ازشوق می‌لرزید: «امشب می آیید حرم دختر وپسرم راببینید؟»

🌸_حتما.

🌺دوباره روبه‌روی ایوان طلا وپنجره فولاد ،کنار دوفرشته‌ی آسمانی، تا من را دید، مثل کفترهای روی گنبد،بال گشود وخودش را در آغوشم انداخت. انگار یادش رفته بود حالا خودش هم یک مادر است.

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر