تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

گوشی

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

:cherry_blossom: آرمان و مادرش در مهمانی روی مبل نشسته بودند. صاحبخانه از دوستان مادر بود. فرزندانی مؤدب و آرام داشت. آرمان خیره تلویزیون دستش را مقابل مادر دراز کرد و گفت:«گوشیتو بده، می‌خوام بازی کنم.»

:leaves:پای مادر را زیر پایش لگد کرد. مادر آخی کوتاه گفت، اما آرمان بی‌توجه خندید و با صدای بلند و طلبکارانه‌ای گفت:«مامان گوشی رو بده، می‌خوام عکس بگیرم.».

:herb:مادر نیشگون کوچکی از آرمان گرفت تا بداند چه می‌کند. اما او بی‌توجه داد زد :«گفتم گوشی رو بده.»

:hibiscus:مقاومت مادر بی‌فایده بود. در گوش آرمان گفت:«زشته. ببین بچه‌های این‌ها کار به  گوشی ندارن.»

:leaves:اما آرمان بی هوا داد زد:« به من چه.» و گوشی را از دستان مادر قاپید.

:cherry_blossom:دل مادر شکست و به بانوی صاحبخانه فکر کرد که گوشی‌اش روی اپن آشپزخانه بود و بچه‌هایش مشغول بازی با یکدیگر.

 

@tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی