تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

گلهای چادرنماز

شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🏦چندروزی بود برای دریافت وام، سراغ چند اداره رفته و در هرکدام ساعتها سرگردان شده بود اما دریغ از اینکه مشکلش حل شود یا کسی لااقل با وعده‌ای دل او را گرم کند.

☘️_اَه. خدایا تا کی قرار هست همینطور گرفتار بمونیم. نامرد نمیگه چند وقته که منو الاف کرده! آخرشم هیچی به هیچی.

⚡️اول صدا و بعد خود یونس در حالیکه این حرفها را زیر لب زمزمه می‌کرد، وارد حیاط شد. کلید را از در بیرون کشید و غرق فکر وارد نشیمن شد.
 
🍃 زهرا بعد از آماده کردن غذا، هنوز چادرنماز به سر، روی سجاده بود که یونس از در واردشد.

🍃_سلام. چه خبر؟

🍁یونس باچهره‌ای آمیخته به غم نگاهش کرد: «توقع داری چی بشه خانوم؟ یک هفته است که دربه‌در چندرغاز پولم! اگه الان این بچه رو عمل نکنیم، معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد! »

🍁 آه از نهاد زهرا برخاست و با همان چادرنماز به آشپزخانه رفت. با لیوانی آب خنک برگشت: «نگران نباش. یک فکرایی کردم. »

❗️یونس، چهره درهم کشید. ای بابا. دلت خوشه. چه فکرایی؟

🌾زهرا کنار یونس روی مبل نشست و با هیجان شروع به تعریف کرد: «الحمدلله امسال محصول بابا خوب بوده. می‌خوام ازشون بخوام که این مقدار رو قرض‌ بدن. مطمئنم بابا روی من رو زمین نمیندازه. »

✨_ما که قراره به هرحال بیشتر برگردونیم برای بانک باشه بی منت‌تره.

🍃زهرا با چشمانی گردشده نگاهش کرد. چرا بیشتربرگردونیم؟

😏یونس بالحنی پراز تمسخر گفت: «خانومو! خبر نداری از چهار تا چهل درصد سود می‌گیرن؟ »  یونس از آسودگی زهرا تعجب کرد.

💵زهرا گفت: «خب عزیزم قرض‌الحسنه که این نیست. قرض الحسنه یعنی دقیقا به همون مبلغی که گرفتی، پس میدی. چند وقتی هست این صندوق بین اقوام ما هست و دیده‌ام که کسی مجبور نیست بیشتر پرداخت کنه.  ماهم از پدرم به شکل قرض الحسنه می‌گیریم. اون وقت اگر طوری زمان‌بندی کنیم که بابت بی‌ارزش شدن پول، ضرر نکنه ونهایتا با  مصالحه می‌تونیم فقط عین مبلغ  یا کمی بیشتر برگردونیم. »

🍃_یعنی چند میلیون لازم نیست روش بذاریم؟

🌾_نه. خیالت راحت باشه. تو پدر منو نمی‌شناسی؟ حاج ماشالله، اهل احتیاط هست من مطمئنم حتی یک قرون هم بیشتر نمی‌گیره.

✨ با رضایت، نگاهی به دخترش سما انداخت که مظلوم و آرام، گوشه‌ی هال، در رختخوابش خوابیده بود: «اگر خدا بخواد همین روزها، دخترمون رو دوباره سالم می‌بینیم. »
قطره‌ی اشکی از گوشه‌ی چشمهایش سرخورد و لای گلهای چادرنمازش، گم شد.

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی