هندوانه سربسته
🍃حرف دخترخاله اش مریم، قلبش را به دردآورده بود:« مگه بیکاری زن مردی بشی که تمام عمرش را تو معدن باید بگذرونه. اینم سلیقه است که تو داری؟ خواستگارای دیگهات رو نمیبینی؟ نکنه کوری! ماشین، خونه بابا این هیچی نداره. هیچی!»
☘️لیلا دلش از این حرفها گرفته بود. مادر کنار اتاق ایستاده بود و همینطور که خانه را گردگیری می کرد، به او خیره مانده بود. نزدیکتر رفت. امیر علی چندمین خواستگار لیلا بود . او با اضطراب فراوان، تلاش می کرد تا با توسل به ائمه علیهم السلام بتواند بهترین انتخاب را داشته باشد. مادر دستش را بی هوا روی شانهی لیلا زد، لیلا گویی از خواب پریده باشد، هول زده نگاهش کرد.
🌾مادر صورت لیلا را با دستانش نوازش کرد، لبخند عمیقی چهره اش را پر کرد بعد لبهای گوشتیاش را از هم بازکرد و گفت:«دختر خوب و قشنگم، نگران نباش نتیجه ی تحقیقات ما نشون میده، امیر علی از هرجهت پسر خوب وسالمیه؛ تنها ایرادش اینه که احتمالا مجبوری خونهی کوچکی اجاره کنی چون دست و بالش کمی تنگه. اما همهی کسایی که میشناسنش گفتن که پسر کاری و زبلیه. اصلا تو سن بیست ویکی دوسالگی، طبیعی نیست که آدما خونه داشته باشن؛ اما به نظرت این حقشونه که وقتی میخوان پاکدامن بمونن با این بهانهها، جواب رد بشنون؟!! »
💠لیلا که با صدای گرم مادر از فکر و خیال کنده شده بود، لبخند زد و به چشمهای مهربان و ریز مادر خیره شد:«نمیدونم مامان. خب دخترخالهها بهم میخندن. وضع اونا و زندگیشون خیلی بهتر از این حرفهاس. به نظرت امیرعلی مایه ی سرشکستگی مون نمیشه؟»
🎋مادر میل و کاموای بافتنیاش را برداشت، گفت:«اگر قراره سرشکستگی به این حرفها باشه، خیلی اوضاعمون بده. »
🌸لیلا خندید. مادر قطعه ای از کاموای کرم رنگ را دور انگشت سبابه اش پیچید و گفت: «میدونی هزار وچهارصد سال پیش هم، مردم اومدن پشت سر امیرالمومنین، همین حرفها رو به حضرت زهرا زدن؟!! »
🍃لیلا با چشمانی گردشده نگاه کرد: «واقعا؟ پس چطور نظر حضرت عوض نشد؟»
☘️_چون پبامبر اکرم اومدن پیش دخترشون و پرده ای از غیب رو براش کنار زدن.اون وقت فکر میکنی چی دیدن؟
🔘_حتی حدس هم نمیشه زد.
🌺مادر خندید:« به خصوص با ذهنی که درگیر اضطرابه. » چشمهای منتظر لیلا،مادر را مجبور کرد که ادامهی ماجرا را بگوید: «حضرت آسمون رو نگاه کرد و دید هزاران شتر با چندین کتاب دارن راه میرن. پیامبر وقتی تعجب دخترش رو دید،فرمود:«بابا میدونی اینا چی حمل میکنن؟! اینا بخشی از فضیلتهای علی هست که در این کتابها نوشته شده و خدا و من به اونا آگاهیم. حالا باز ببین علی رو میپسندی یا نه؟ »
🍃_مامان! واقعا اینقدر خیالت تخته که با امام علی مقایسش میکنی؟
🌾_نعوذبالله مادر. هیچ کس به گرد پای آقامون هم نمیرسه. اما هرکار کنی ازدواج مثل هندونه ی سربسته است . تنها کاری که ازما برمیاد اینه که پسر و خانوادش و وضعشون رو بررسی کنیم. با تحقیق ادب و آدابشو بسنجیم. بقیش هم توکل به خدا. اما من دلم روشنه . از بچگیت برای آینده ات دعا میکردم و دست خودشون سپردمت.
🌸لیلانفس عمیقی کشید. به آغوش مادر پرید و صورتش را غرق بوسه کرد.
