هدیه مادر
🌸هر وقت توی زندگی کم میآورم ، دیدن چهره فاطمه دلم را آرام و شاد میکند. در دل خدا را شکر میکنم بابت داشتن چنین دوستی.
☘️چادر بحرینی ام که هدیه مادر است در آغوش میگیرم و بو میکنم. بویِ مادر را میدهد. لبخند مادر را با پوشیدن آن تصور میکنم. همزمان لب های گوشتیام کش میآورند.
خیال مادرِ گیتی، در خلسه شیرینی مرا فرو میبرد. چشمانم را میبندم و خودم را در بغل پُر عطرش میبینم. خیالش که اینچنین شیرین باشد، پس واقعی آن چه لذّتی دارد. دستهایم را به طرف آسمان میگشایم و آرزویش را میکنم.
🌺از دهانم وااااایِ بلندی برای دیر شدنم برمیخیزد. همسرم نگاهش به ساعت روی دیوار، گوشه پذیرایی قفل میشود از حرکاتم به وجد میآید. مثل همیشه در را برای خروجم از خانه باز میکند. شبیه دختر بچهها پله ها را دوتا یکی میکنم. صدای همسرم را میشنوم آهسته جوری که همسایهها نشنوند، میگوید: «زینب زشت است شاید کسی ببیند. »
به عقب برمی گردم و چشمکی نثارش میکنم. خندهاش میگیرد استغفراللهی میگوید و برایم بوسه پرت میکند.
با چشمهایش مرا بدرقه میکند. آخرین نگاهش را در آخرین پیچ طبقه مان گم میکنم.
☘️بوی یاس پیچیده در حیاط مجتمع مان بینی ام را قلقلک میدهد.
به روزی فکر میکنم که رابطه من و علی خوب نبود. سر هر موضوع کوچکی دعوا و درگیری داشتیم. یک روز دل زدم به دریا و شکایت کردم از زندگی. اسم علی را که شنید حرف را عوض کرد تا ادامه ندهم. نمیخواست بیشتر از این به خودم این ها را تلقین کنم.
بعد از آرام شدنم رو کرد به من و گفت: « زینب میخوای کارگزاری برای خدا باشی؟»
حرفهای قشنگ آن روزش عجیب به دلم نشست. خوب یادم است آن روز بعد از حرفهای او با خود عهد کردم مصداق سخن پیامبر باشم.
🔸 پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود:«الزَّوجَةُ المُواتِیَةُ عَونُ الرَّجُلِ عَلى دینِهِ؛ همسر سازگار ، کمکِ مرد در دین اوست.»
📚الفردوس، ج۲، ص۳۰۱، ح۳۳۶۸
