تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

ناهنجار

يكشنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃واژه‌ی ناهنجار به پسری برچسب خورده بود که  محمد نام داشت. پسری ۹ ساله با صورتی لاغر موهای سیاه و صاف. در کلاس سوم دبستان درس می‌خواند، وضعیت درسی‌اش آنقدر خراب بود که تمام هم‌کلاسی‌هایش، لقب خِنگ به او داده بودند و مسخره‌اش می‌کردند.

☘️به جز سه، چهار تا از الفبای فارسی را در طول سه سال تحصیل، یاد نگرفته بود.
سطح سواد پدر و مادرش تعریفی نداشت، پدر رانند‌‌ه‌ی کامیون بود و مادر،خانه دارِ بی‌سواد. البته یک دختربچه‌ای غیر از محمد داشتند.

💫 محمد هم از نظر درسی ضعیف بود و هم از نظر انضباط. با همه‌ی هم شاگردی‌هایش دعوا می‌کرد در گوشه‌ی حیاط مدرسه به جان سعید افتاده بود. یقه‌ی پیراهنش پاره و صورت سعید خونی شد. چند نفر از شاگردان مدرسه با نگرانی به محمد و سعید زل زده بودند؛ امّا تعدادی هم به ادامه‌‌ی دعوا تشویقشان می‌کردند. معلم از دست کارهای این پسر خسته شده بود، مدام شکایتش را پیش ناظم و مدیر مدرسه می‌برد و ایشان هم، هر روز تنبیهش می‌کردند.

 🎋انگار این پسر عاشق تنبیه بدنی بود و تا کتک نوش جان نمی‌کرد آرام نمی‌گرفت.
مادرش می‌آمد دم در کلاس و به معلمش می‌گفت: «کتکش بزن تا عاقل شود و درس بخواند، بی‌خبر از اینکه دارد شخصیت بچه‌اش را نابود می‌کند.»

⚡️پسر بیچاره، از پدر و مادرش، نه محبتی می‌دید و نه درک و فهمی. وجودش سرشار از استرس و آشفتگی بود. با ناخنش پشت دستش می‌کشید. متاسفانه مدرسه مشاور نداشت تا به داد دانش آموزان مشکل دار برسد.

 🌾معلم روزی اولیای محمد را به مدرسه دعوت کرد.علّت مشکل درسی و اخلاقی پسرشان را جویا شد، بعد از کلی صحبت، آدرس مرکز مشاوره‌ای را در اختیارشان گذاشت تا برای رفع مشکل پسرشان کاری کنند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی