تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

مهر خاموش

شنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍀هر وقت دلش می‌گیرد به قلم و کاغذ پناه می‌برد. آن‌قدر می‌نویسد و خط‌خطی می‌کند تا حالش بهتر شود. بعد از فوت پدر و مادرش، چیزی مانند نوشتن، آرامَش نمی‌کند.

⚡️برای این‌که مزاحم زندگی کسی نباشد، تن به ازدواج با مردی داده که دو دختر دارد و هجده سال از او بزرگ‌تر است. در این میان بزرگترین شانس زندگی‌اش این است که دخترهایش ازدواج کرده‌اند.

🎋زهره به دلیل همین فاصله‌ی سنی زیاد، بیشتر وقت‌ها نمی‌تواند درک لازمی از اخلاق و رفتار همسرش داشته‌باشد و با زندگی‌اش ارتباط عاطفی بگیرد؛ اما هرگز هم اعتراضی نمی‌کند. بیشتر اوقات بیکاری‌اش را با مطالعه و نوشتن پُر می‌کند. همین آرامش ظاهری‌اش باعث شده‌، کسی نگران او و زندگی‌اش نباشد، خوشبخت جلوه کند و بار تمام دردهایش را به تنهایی بر دوش بکشد.

🌾مثل همیشه که وقت فراغتی پیدا می‌کرد، مشغول نوشتن شد: «خیلی وقت‌ها دلم برای خودم تنگ می‌شود. خودم در کنار مادرم. در کنار پدرم.  مادرم! دل دختر عزیز دردانه‌ات کوهی از درد شده و برای گذاشتن سرش، شانه‌ای به عطوفت شانه‌های تو می‌خواهد ...»

🍃آن‌قدر غرق نوشتن و اشک ریختن بود، که حتی متوجه حضور علیرضا در کنارش نشد. علیرضا که حال داغون زهره را دید ناخواسته در نوشته‌های او چشم گرداند. آهی کشید و دست بر شانه‌ی زهره گذاشت. زهره انگار ترسیده‌ باشد دست روی قلبش گذاشت: «آروم باش خانوم، چیزی نیست.» و اتاق را ترک‌ کرد.

💫زهره عادت داشت دلتنگی‌هایش را به هیچ‌کس نگوید. وقتی متوجه شد که علیرضا نوشته‌هایش را دیده، حالش دگرگون شد. لب به دندان گرفت و بعد از اندکی تأمل، در برزخی بین ناراحتی و خشم، از اتاق خارج‌ شد. نفس عمیقی کشید؛ اما قبل از این‌که چیزی بگوید، راه آشپزخانه را در پیش‌گرفت.

⚡️ علیرضا همچنان با چشم‌هایش حرکات زهره را می‌پایید. سرانجام، دستپاچگی زهره و صدای شکستن استکان، او را به سخن آورد: «می‌دونستم به اجبار جواب مثبت دادی ولی فکر نمی‌کردم کنار من اینقدر حالت بد باشه که شب و روزت رو با گریه بگذرونی.»

🍂زهره با بدنی داغ‌کرده، همچنان ساکت بود و سعی می‌کرد از میان کلمات ذهنش، جمله‌ای مناسب برای گفتن بسازد؛اما سکوتش علیرضا را به ادامه‌‌دادن وادارکرد: «بیا بشین خانوم. باید حرف بزنیم.»

🌾این حرف، آبی بر روی آتش دل زهره بود. دلش می‌خواست حرف‌بزند و حداقلِ آرامش را به روانش ببخشد. روبروی علیرضا نشست، نمی‌توانست چیزی بگوید. انگار همه‌ی کلمات از ذهنش گریخته بودند.

✨علیرضا با بغض پرسید: «از من بدت میاد؟» زهره مانند بچه‌ای معصوم سرش را به نشانه‌ی "نه گفتن" به عقب تکان‌ داد.
 
🍃علیرضا بین خشم و خنده، مانده بود: «یه چیزی بگو خب،‌ حداقل از اون حرفایی که می‌نویسی. ما زن و شوهریم. اگه تا حالا خوب نبودم بدی‌ هم بهت نکردم. کردم؟»

💫زهره به اجبار زبان گشود: «نه ولی ...»

☘️_ولی چی؟ من زن طلاق بده نیستما. یه عمر با آبرو زندگی کردم. اگه نمی‌خواستی از همون اولش باید بله نمی‌گفتی. حالام هرکاری لازم باشه می‌کنم که حالت بهتر بشه. ولی حرف طلاق پیش بکشی اوضاع عوض میشه.

🌾_نه طلاق نمی‌خوام. فقط بعضی وقتا دلم می‌گیره می‌خوام تو حال خودم باشم و کاری به کارم نداشته باشید.

🎋چشم‌های علیرضا گِرد شد: «بهه این‌که از طلاق بدتره که. فقط فرقش اینه که مردم خبردار نمیشن. من می‌گم زن و شوهریم. خانواده‌ایم. شما می‌گی تو خودم باشم و کاری به کارم نداشته باشی!!! این‌طوری که نمیشه.»

💫اشک‌های زهره بالاخره سرازیر شد. وقتی به علت ازدواجش فکر می‌کرد، دیگر نمی‌توانست بدی‌های زندگی‌اش را ببیند. به دنبال بدخلقی و بدزبانی می‌گشت تا بهانه‌ای برای اشک‌هایش پیدا کند؛ اما واقعاً چیزی نبود. هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد مرد ساکتش تا این اندازه به روحیه، خواسته‌ها و آرامش او اهمیت بدهد.

 

 

۰۱/۰۹/۱۹ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی