معامله برد برد
پلک پرده ها رااز هم باز کرد تا نور آفتاب از چشمان پنجره به داخل اتاق سرازیر شود. با گلاب پاش مخصوص مادربزرگ، هوای اتاق معطر شد. محبوبه سوپ رقیقی را که درست کرده بود روی میز گذاشت تا مادربزرگ را برای خوردن صبحانه آماده کند. چند سالی می شد که کاملا از پا افتاده بود و حتی نمی توانست بدون کمک بنشیند. محبوبه تنها یادگار مرتضی بود که این مدت پروانه وار گرد شمع نیم سوخته مادربزرگ، می چرخید تا مبادا بیشتر ازین آب شود.
بریده بریده، با صدای لرزانش گفت: مادر خسته شدم به خدا از بس دراز کشیدم. دیگه روم نمیشه تو صورتت نگاه کنم. نمیدونم پس فردا برم اون دنیا به بابات چی بگم. همه زار و زندگیت رو جمع کردی اومدی اینجا که چی؟ تو هم مثل بقیه برو به زندگیت برس. الان باید برا خودت خانم دکتر میشدی. منم بذار خونه پیرزنا.
محبوبه، کاسه سوپ را برداشت و کنارمادر بزرگ نشست: اولا خونه پیرزنا نه، خونه سالمندان، بعدم همینه که هست. از دست من خلاص نمیشی. تا وقتی نفسم بیاد، ازین جا نمیرم. فکر کردی با چندتا قُر قُر میتونی منو بندازی بیرون؟ نُچ مامانی من. این خبرا نیست. حالا هم پاشو این سوپ رو بخور. بعدش زنگ میزنم مهسا بیاد با ویلچر ببریمت بیرون دور دور.
همین طور که قاشق قاشق و با عشق، سوپ را مهمان دهان مادربزرگ می کرد، ادامه داد: یادمه بابا تا زنده بود خیلی هوای شما رو داشت. اصلا همه وجودش شما بودی. روزش شب نمیشد مگر اینکه شما رو ببینه. میگفت خدمت به مادر افتخاره. مادر کلید بهشته. هرکی دنیا و آخرت میخواد، به مادر خدمت کنه.
آه بلندی کشید و گفت: یه تابلو سفارش داده بود به دوستش درباره خدمت به مادر بنویسه. یادمه یه حدیث از امام صادق علیه السلام بود: هرکس با پدر و مادرش مهربان و خوش رفتار باشد، هرگز در دنیا فقیر نمیشود و مرگ آسانی دارد.1
شبنم های اشک از گوشه چشمان مادربزرگ روی سینی افتاد. محبوبه دستمال را برداشت تا غم را از روی صورت مادربزرگ بردارد.
- قربونش برم. مرتضی با همه بچه های فامیل فرق داشت. اصلا یه چیز دیگه بود. برای همینم خدا انتخابش کرد برا شهادت!
[1]. امام صادق علیه السلام فرمود: « … فلیکن بوالدیه بارّاً فاذا کان کذلک لم یصبه فی حیاته فقرا أبداً. ؛ هر کسی میخواهد که خداوند، سکرات مرگ را بر او آسان گرداند، به پدر و مادر نیکی کند که در این هنگام، هرگز در زندگی اش فقیر نمیشود.» بحارالانوار، ج 71، ص81.