مرد رویاها
از آن مردهایی بود که وقتی به دانشگاه میآمد جذبهی هیبتش همه را به سکوت وا میداشت.به خانم ها هیچوقت سلام نمیکرد و اگر نامحرمی به او سلام میکرد، سرسری سلامش را علیک میگفت و بدون نگاهی میرفت.
همه دانشگاه او را به اسم پسرِحاجی میشناختند.دختر ها پشت سرش مینشستند به بدگویی، میگفتند:
_اخلاق نداره...
_املِ...
_از غار اومده...
_مردکِ متحجر...
☘ولی یک جوری خاص همهی ما، دلمان غنج میرفت برای داشتن همچین مردی.
یک روز در محوطه دانشگاه نشسته بودم و مشغول خواندن کتابی بودم که او را دیدم، مشغول صحبت با تلفن همراهش بود.
_سلام بر زیباترین بانوی دنیا
این را که شنیدم چشمانم چهارتا شد، با خودم گفتم: «نه بابا... پسر حاجی و اینحرف ها.»
گوشهایم را کمیتیز کردم، خدا ببخشد بدجوری کنجکاو شده بودم. ادامه داد: «خوبی خانومم؟»
_ مرتضی به فدای شیرین زبونیات، نمکت را خرج پلو کن تا همیشه برنج بی نمک سرسفره نذاری.
_چیزی لازم نداری وقتی خونه اومدم برات بخرم؟
_چشم شما هم مواظب خودت باش عزیزم، فعلا.
☘با چشمان گرد سر تا پایش را داشتم سیر میکردم که متوجه سنگینی نگاهم شد و با اخمی تصنعی محوطه را ترک کرد.
تصمیم گرفتم این موضوع را برای دختر ها تعریف کنم. حتما کلی تعجب خواهند کرد که پسر حاجی کجا و اینحرف های رمانتیک کجا.
همانطور که پیشبینی میکردم دخترها دهانشان از تعجب باز شد،هرکدام حرفیمیزدند.یکی میگفت: «باور کن دیوانه شدی.»
دیگری میگفت: «حتما اشتباه گرفتی.»
داشتم به واکنش تک تک آنها ریز میخندیدم که پسر حاجی از کنارمان رد شد و لب هایمان از ترس و هیجان و خنده به هم دوخته شد.ناگهان با انفجار خنده مریم، همه از خنده منفجر شدیم.
شک ندارم که متوجه داستان شد، نگاهی غضبناک تحویل من داد و رفت.وقتی که حسابی خودمان را خالی کردیم وارد کلاس شدیم.داشتم کیفم را جابجا میکردم که متوجه روایتی با دستخطی بزرگ و خوانا بر روی تخته شدم:
️پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.»
امضا: پسر حاجی
ثواب الاعمال، ص ۲۸۳
