مادر طبیعت
🍃دوان دوان بین جنگل میدوید و در رود با پاهای برهنه راه میرفت. وقتی تمشکهای قرمز و ترش را روی شاخه ها میدید، اندکی می ایستاد، آنها را سمت خودش میکشید، بسم الله میگفت و چند دانه در دهانش میگذاشت و دوباره به راه می افتاد.
☘دکتر برایش تجویز کرده بود در میان طبیعت زندگی کند. اوایل دل کندن از خانه و لوازمش برایش دشوار بود؛ اما وقتی متوجه شد داغ مادرش، چقدر بر تک تک سلولهای عصبیش اثر مخربی گذاشته، با اصرار حامد، و انتقال کار او به مازندران، زندگیش دگرگون شده بود.
🌸حالا یک ماهی بود میان جنگل قدم میزد. در هوای آزاد روستا میدوید. از گوشی و کامپیوتر و افراد منفی پیرامونش خبری نبود.
حالش رو به بهبود میرفت. حامد از راه رسید. دست او را گرفت و او را از میان رودخانه بیرون آورد.
✨ حامد هم مثل یک مادر از او مراقبت میکرد هم همسر مهربانتر و همراه تری شده بود. مادر مهربان طبیعت، روح حامد را هم نوازش کرده بود.
