لبخند نسیم
🍃صدای خنده نسیم توی فضای پذیرایی پیچید از فکر بیرون آمدم. نگاهی به چهرهی معصومانهاش انداختم. بغضم را کنار زدم.
نسیم چشم دوخته بود به تلویزیون و کارتون مورد علاقه اش را میدید.
☘️از روی مبل بلند شدم و به سمتش رفتم. موهای نسیم را از روی پیشانیاش کنار زدم و بوسیدم.
🌸_مامان! دایی کی میاد؟
✨_ساعت کارش تموم بشه از بیمارستان مستقیم میاد خونمون.
🍃نسیم لبخندی زد و سرش را تکان داد. گوشیم به صدا درآمد شماره ناشناس بود، پاسخ دادم.
🚴♂_از فروشگاه دوچرخه باهاتون تماس میگیرم، خونه هستید؟
⚡️_دوچرخه سفارش ندادم.
🍃وقتی آدرس را کامل خواند، متوجه شدم کسی سفارش داده است.
🍀_بله، خونهایم.
🎋_تا یک ساعت دیگه به دستتون میرسه.
تشکر و خداحافظی کردم. به محض این که صحبتم تمام شد. نسیم گفت:«مامان جون! دوچرخه زنگ زده بود؟»
☘️بی اختیار خندهام گرفت: «دخترم، دوچرخه که نمیتونه صحبت کنه، آقایی برات یه دوچرخه کودک صورتی رنگ با چرخهای کمکی میاره.»
🌸سرخوش دستهایش را به هم کوبید و جیغی از ته دل کشید. مدتی بود این جوری خوشحال نشده بود. از شادیش دلم شاد شد. اما ذهنم درگیر بود که زنگ خانه به صدا در آمد.
🌾برادرم رضا وارد خانه شد بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: «رضا از فروشگاهی زنگ زدن که دوچرخه میارن.»
🍃_مبارک باشه، برای تولد نسیم سفارش دادم.
🌸_تو فکرش بودم مهمونی کوچکی برای تولد سه سالگیاش بگیرم، اما بیحوصلهام.
🍃_زندگی رو سخت نگیر. هر چیزی که حالتو خوب میکنه، انجام بده.
⚡️_اولین جشن تولدی که دیگه علی کنارمون نیست.
🍃_خواهرم، علی برای امنیت جامعه و مبارزه با خلافکاری شهید شده، نسیم فرزند پلیس شهیده و در آینده به رشادتهای پدرش افتخار میکنه. آدما گاهی از گفتههاشون، گاهی از کاری که به موقع انجام ندادن پشیمون میشن؛ اما کسی از مهربونی پشیمون نمیشه چون مهربونی منطقیترین گفتگوی زندگیه.
