قرار بی قرار
🍃هراسان از خواب پرید. عرق پیشانیاش را پاک کرد. به سمت کیف پولش رفت و صدقه کنار گذاشت.صدای پدرش را شنید: «ملیحه؟»
☘️_سلام بابا، کارم دارین؟
🎋_آماده شو، بریم.
⚡️ملیحه سریع آماده شد، از مادرش خداحافظی کرد. پدر و دختر کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادند.
🍂وقتی وارد اتاق شدند سرهنگی پشت میز نشسته بود و جواب مراجعه کنندگان را میداد.
کاظم پدر علی گفت: «از پسرم خبری دارین؟»
سرهنگ متوجه نگاه منتظر پدر شد، دستی بر پیشانیاش کشید و گفت: «خیلی سخته بگم، اما بیخبریم.»
🍃 پدر و دختر به گوشهای پناه بردند و دقایقی اشک ریختند بعد ملیحه راهی خانه و پدرش به محل کارش رفت.
☘️ملیحه بعد از این که در کارهای خانه به مادرش کمک کرد به اتاقش رفت. نگاهی به عکس برادرش علی انداخت و آرام گفت: «داداش، کجایی؟»
🌾قسمتی از دعای ندبه یادش آمد: «اَینَ بابُ الله الَّذی مِنهُ یُوتی؛ کجاست آن درگاه خداوند که از آن جا به سوی خدا روند؟» ۱
زیر لب زمزمه کرد:«یا امام زمان! کمکم کن، به قلب مادرم آرامش بده.»
🍃دفتر یادداشت جلد طوسی را از کیفش در آورد که نگاهش به حدیثی از امام رضا علیهالسلام افتاد: «هرگاه سختی و گرفتاری به شما روی آورد، بهوسیلهی ما از خدای عز ّو جلّ کمک بخواهید.» ۲
🌸بیاختیار اشک از چشمانش غلتید، نیت کرد: «خدایا! هر روز دعای توسل میخونم تا به آبروی امام زمان (عج) قلبهامون آروم بگیره و صبور باشیم.»
🍃ملیحه هر شب بعد از نمازش دعای توسل میخواند و برای سلامتی امام زمان عج صلوات هدیه میکرد.
☘️زنگ خانه به صدا در آمد. کاظم در را باز کرد. سربازی بعد از سلام برگهای به دست کاظم داد و گفت: «جهت شناسایی سرباز وظیفه علی، به معراج شهدا بروید.»
۱. مفاتیح الجنان، دعای ندبه، ص ۱۹۳.
۲.مکیال المکارم، ج ۲، ص ۳۵۸.
