تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

فریاد مقاومت

يكشنبه, ۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃صدای رگبار گلوله‌ها و فرود آمدن خمپاره‌ها شدت می‌گرفت. تانک‌ها،  به پیشروی خود ادامه می‌دادند. محمدرضا و محمدحسین در یک سنگر قرار داشتند.

☘️عراقی‌ها با ترس و لرز، به داخل سنگر هجوم آوردند. محمدرضا زخمی شد. زخمی عمیق که از درد به خود می‌پیچید و در خون خود می‌غلتید.

🍂فریادهای مقاومت در خرمشهر یکی‌ پس‌ از دیگری خاموش می‌شد. تعداد اندکی از نیروهای مردمی و نظامی باقی مانده بودند. بقیه افراد، زخمی یا کشته ‌شدند.

🍁زنان امدادگر خود را به بالین محمدرضا رساندند. محمدحسین هم بی‌تاب و بی‌قرار به سوی او رفت. محمدرضا فریاد می‌زد: «محمدحسین! جلو نیا خطر داره، مواظب باش.»  محمدحسین بی‌اعتنا به حرفِ او خود را به نزدیکش رساند.

🌾همانند امدادگران تلاش کرد، خونریزی او را بند آورد. خون زیادی از دوستش می‌رفت.
صف‌های تانک نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند.
آنقدر نزدیک که هر آن ممکن بود به مجروحین  و جنازه شهداء برسند.

☘️نگاهی به محمدرضا کرد و گفت: «نارنجک داری؟» او به جیب‌هایش اشاره کرد. محمدحسین چهار قبضه نارنجک از آن‌ها بیرون آورد. محمدرضا رمقی برای حرف زدن نداشت و بریده‌ بریده گفت: «برا تا نک یکی فای ده نداره چن تا با هم با ید من فجر کر د.»

🍃محمدحسین قطاری از نارنجک به کمر خود بست. چند نارنجک هم خودش داشت. همه را در جیب‌هایش جای داد. نیروهای کمکی در راه بودند و او می‌بایست کاری می‌کرد. به طرف تانک‌ها راه افتاد. تیری به پایش خورد. محمدرضا متوجه می‌شود و از امدادگرها می‌خواهد به کمک او بروند.

🌾قبل از رسیدن امدادگرها، او خود را به اولین تانک می‌رساند و با استفاده از نارنجک آن را منفجر می‌کند. دشمن به خیال حمله از طرف مقابل، تانک‌ها را رها کرده و پا به فرار می‌گذارند. حلقه‌ی محاصره شکسته می‌شود. نیروهای کمکی می‌رسند.

☘️محمدرضا شمس نگاهی به آسمان می‌کند. لبخند بر لب چشمانش را برای همیشه فرو می‌بندد. رزمندگان تازه نفس با طنین فریاد الله‌اکبر به تعقیب دشمن می‌پردازند.
پیکر بی‌جان محمدحسین فهمیده هم به رفیق آسمانی‌اش می‌پیوندد.

✨امام امت می‌فرماید: «رهبر ما آن طفل ۱۲ ساله‌ای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگ‌تر است، با نارنجک خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.»

۰۱/۰۸/۰۸ موافقین ۰ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی