فرودگاه
🌧ابرهای تیره آسمان را پر کرد. غرشهای پیدرپی به گوش میرسید. باران تند رگباری شروع به باریدن کرد. هر کسی که در خیابان بود به زیر سقفی پناه برد.
✨ زیر لب آیه الکرسی خواند. به انتهای خیابان خیره شد. قطرات باران روی صورتش نشست. با چادرش قطرات باران را پاک کرد. باران زمستانی او را به یاد حدیث امام صادق (علیه السلام) انداخت. «سه وقت است که در آن، حجاب و مانعی از جانب خداوند برای استجابت دعا نیست: دعا بعد از نماز واجب، هنگام فرود آمدن باران، ظاهر شدن نشانهاى از نشانههاى قدرت پروردگار در زمین که بر خلاف طبیعت و عادت باشد.» 1
🌸زیر لب گفت:« خدایا! خودت کمک کن. زودتر به نتیجه برسه.»
🍃صدای ترمز تاکسی زرد رنگی او را متوجه کرد. مسیرش را گفت در تاکسی را باز کرد و روی صندلی عقب نشست.
☘مرد مسافری که صندلی جلو نشسته بود با گوشی صحبت میکرد. با شنیدن اسم مجید، مهر بانو گوش هایش تیز شد: «ببین! اسناد شرکتِ صوری رو به نام مجید پناهی بدبخت زدی که خودت گیر نیفتی. الان یک ساله تو زندونه.تو فکر زن و بچهی اون بد بخت رو نکردی. صاحب خونهاش جوابشون کرد، زن بیچاره داره با مادر پیرش زندگی میکنه.»
🎋_کجا بیام؟ فهمیدم ... فرودگاه امام، ساعت 19:30 میبینمت.
🔹چشمان مهر بانو گرد شده بود. آب دهنش را به سختی قورت داد:« یعنی این همکار مجیده!»
🍃صدای راننده تاکسی رشته افکارش را پاره کرد:«خانم پیاده نمیشی؟ »
☘کرایه را داد و پیاده شد. قدم هایش را تند تند بر میداشت عجله کرد تا زودتر به خانهی مادرش برسد.
🌾زنگ خانه را به صدا در آورد مادر در را باز کرد. با صدای لرزان به مادر سلام کرد نازنین دختر کوچکش دوید به آغوش مهربانو پرید:«دختر قشنگم! اجازه بده یه زنگ بزنم.»
🌸بوسهای به صورت دخترش زد و او را زمین گذاشت. به سمت میز تلفن رفت از کیفش دفتر یادداشت کوچکی را در آورد چند تا ورق زد. زیر لب گفت: «حیدری منش، وکیل.»
🍃شماره را گرفت پس از سلام با هیجان گفت: «آقای وکیل امروز شنیدم ملکی ساعت 19:30 از فرودگاه امام پرواز داره به ترکیه.»
☘_باشه، پیگیری میکنم.
🌺مهربانو از وکیل همسرش تشکر و بعد خداحافظی کرد. مادرمهربانو دست هایش را بالا برد و با صدای بلند گفت: «الحمدلله. دخترجان! هر سه شنبه دعای توسل میخوندیم، پنج شنبه ها نماز امام زمان (عج).
یادته، میگفتی مگه میشه! اون از خدا بی خبرپیداش بشه! مجید بدبخت از زندان آزاد بشه. یه مدت سختی کشیدی. اما درس بزرگی گرفتی. با توکل به خدا بچهات رو طوری بار بیار که تو زندگی قانع باشه.»
1.شیخ طوسی، الأمالی، ص 280.
