تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

فرشته کوچک

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃همکار احمد یک ماه پیش پدر شده بود. اما شوقی در چشمانش نبود. غم دردناکی بر روی قلبش سنگینی می‌کرد. احمد پرسید: « چرا تو خودتی؟ پسردار شدی! خوشحال نیستی؟»
 
✨_ای کاش از خدا فرزند سالم و صالح می‌خواستم.

🌱_چی میگی؟

🍂_دست راستش ناقصه، مچ و انگشت نداره.

🌸سکوت، سایه سنگینی بین آن دو انداخت. احمد در افکارش غرق شد.

☘️ کلید را در قفل چرخاند. بر خلاف هر روز آرام در را بست.

🌺پاورچین‌پاورچین به اتاق نزدیک ‌شد، از لای در به چهره‌ کودک نگاه ‌کرد. چهره‌ی دخترکش زیبا بود. دیگرنتوانست صبر کند به‌ آرامی وارد اتاق ‌شد. تخت چوبی ترکیب سفید و صورتی به دیوار تکیه داشت. عروسک‌های آویخته شده از سقف را تابی ‌داد. به سمت پنجره رفت. پرده حریر سفیدرنگ را با روبانی به حصار در‌آورده روی گل میخ دیوار انداخت. چشمانش به‌صورت کودک دلربایش دوخته ‌شده بود. دلش غنج می‌رفت تا او را به آغوش بکشد و صورت معصومش را ببوسد.

🌿توران وارد اتاق شد با دل نگرانی به  همسرش نگاه کرد: «تازه خوابش برده.»

🌾_مثل فرشته‌هاست که لای گل‌ها خوابیده.

⚡️عروسک خرسی که برای فاطمه خریده بود را کنار تخت گذاشت. دست توران را ‌گرفت و از اتاق کودک بی‌سروصدا خارج ‌شدند.

🌸احمد با شرمندگی به توران گفت: «وقتی فهمیدم دختر‌ه، از شدت ناراحتی دستم را مشت کردم.»

💠_عزیزم، خدا رو شکر دخترمون صحیح و سالمه.بنده‌ ناشکری بودم. اما از امروز خیلی دوسش دارم. از صبح لحظه‌شماری می‌کردم زودتر بیام خونه تا فاطمه‌ام را در آغوش بگیرم.

 🔘اشک در چشمان توران حلقه زد اما لبانش به خنده باز شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی