تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

غیرت زنانه

شنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🎋دخترکی با لباس ناجوری که شبیه لباس خواب بود در خیابان جولان می‌داد. راننده‌ که ظاهراً قید و بندی نداشت، با دیدن مامورهایی که آن طرف خیابان بودند شروع‌ کرد به بیراه گفتن به هرآن‌چه که رنگ اسلام و ایمان در آن دمیده‌ بود.

🍀من که تنها مسافر صندلی عقب بودم ترسیده‌ و ساکت بودم؛ اما خون خونم را می‌خورد. از طرفی هم چون عجله‌ داشتم، نمی‌‌توانستم پیاده شده و ماشین دیگری بگیرم. گهگاهی آینه‌ی جلو را می‌پاییدم که مسلط بر اوضاع باشم؛ اما راننده به ظاهر، حواسش به من نبود و تخته‌گاز رو به جلو حرکت می‌کرد، البته زبانش سریع‌تر از دست‌فرمانش بود.

⚡️ زنی که روی صندلی جلو نشسته‌بود و نیمچه حجابی داشت، با تشر به راننده گفت: «کافیه دیگه، چرا ساکت راهتو نمی‌ری؟! باز جوگیر شدی؟!» از لحن حرف زدنش متوجه‌شدم که آشنای راننده‌ است.

🍃_آخه دلم می‌سوزه خانووم.

🌾زن با پوزخندی گفت: «دلت نمی‌سوزه، مغزت می‌سوزه، چون زیادی شستشو دادنش.»
از حرف زن خنده‌م گرفت و به خاطر تنها نبودنم اندکی خیالم راحت‌شد.

💫راننده ادامه داد: «شستشو مغز شماها رو دادن که حق انتخابتونم ازتون گرفتن، همه‌ی آدما حق انتخاب دارن. اینایی هم که می‌بینید آزاد می‌گردن، مغزشونو سفت چسبیدن که امثال شما ندزدینش.»

🍃دیگر نتوانستم حرفی نزنم، جبهه‌ی حق به جانب و تندی گرفتم: «بله آقا شما راست می‌گید آدما حق انتخاب دارن، ولی نه جایی که حق دیگران رو ضایع کنی. اجتماع و سلامتش اولویت داره بر انتخاب فرد. این رو همون‌هایی که این حرف‌ها را به خورد شماها دادن، بدجور داخل کشورشون دارن اجرا می‌کنن حتی به زور قانون؛ اما به شما که اطلاعاتتون کمه جوری دیگه میگن تا هدف خودشون داخل ایران پیش بره. »

☘️راننده به سرعت روی ترمز زد و قبل از این‌که چیزی بگوید، زن به طرفم برگشت: «عزیزم فدات شم، اینا کلاً با مغزشون حرف نمی‌زنن، چون با شبکه‌های دشمن مغزشون بر باد رفته. الانم برو تا کار دست خودت ندادی. می‌بینی که دیوونه‌ان همه‌شون.»

🌾خواستم کرایه را حساب کنم، اجازه نداد: «نمی‌خواد عزیزم پیاده‌شو، همین جوابی که دادی نون هفت شب همچین آدماییه.»
تا از ماشین پیاده‌شوم، راننده به زن تشری زد: «چرا همچین می‌کنی، پررو می‌شن اینا. خیلی هم خوشم میاد ازشون ... تا من باشم دیگه این قماش آدما رو سوار نکنم.»

🍃چند روز بعد دوباره در همان مسیر قبلی منتظر تاکسی بودم، که خودروی آشنایی جلویم ایستاد. راننده‌اش زن بود. بعد از سوارشدن هم‌دیگر را شناختیم. بابت آن روز تشکری کردم و حال راننده‌ را پرسیدم. آهی‌کشید و گفت: «ای عزیز! دست رو دلم نزار ... پشیمون و زخمی افتاده بیمارستان. بعدشم قراره به‌خاطر شرکت تو اغتشاش بازداشت بشه.»

🌾_متاسفم، حالا نگران نباشید درست می‌شه.

⚡️_این مرد کلاً بی‌غیرت نیست و اجازه نمی‌ده من جلوی نامحرم روسریم بیشتر از این عقب بره، ولی خیلی زود جوگیر میشه.

✨بعد ناخودآگاه نگاهی به چادرم کرد، روسری‌اش را جلوتر کشید و سر و وضعش را مرتب کرد. با لبخند گفتم: «این‌طوری خانوم‌تر و باغیرت‌تر به نظر می‌رسید.

⚡️_ممنونم.

🍃مسیرم که تمام شد همراه کرایه، سربندی را که از راهیان نور هدیه گرفته‌ بودم و رویش "لبیک یا زهرا" نوشته‌بود، به او دادم. اشک در چشمانش حلقه‌زد، تشکری کرد و باز خواست پولم را برگرداند. آرام گفتم: «قدر این حلقه‌ی اشکت رو بدون ... »و خداحافظی کردم.

 

 

۰۱/۰۹/۱۲ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی