عصر جمعه
🌞نور آفتاب از لابهلای پرده تور سفید رنگ به اتاق تابیده بود. کتاب دعایش را از روی تاقچه برداشت. روی قالی به پشتی تکیه داد. رادیو قدیمیاش را روشن کرد. دعای ندبه را همراه با نوای رادیو زمزمه میکرد. وقتی دعا به پایان رسید. رادیو را خاموش کرد. برای سلامتی آقا امام زمان (عج) صدقه کنار گذاشت. اشک چشمش را پاک کرد.
🍃احمد هر هفته به پارک میرفت. عصر جمعه، ساعتی به تنهایی در گوشهای خلوت و دور از چشم مردم مینشست. دیگر تابوتوان نداشت با اتوبوس خودش را به مسجد جمکران برساند. نزدیکترین پارک محل زندگیاش میرفت و زیر لب زمزمه میکرد: «باز هم جمعه شد و غصه ی من تازه شده
درد این بی خبری بی حد و اندازه شده
بازهم جمعه شد و چشم به ره مانده شدم
باز از دوری تو خسته و درمانده شدم
بازهم جمعه شد و از تو خبر نشنیدم
باز از بی خبری های دلم، نالیدم»
🌾احمد با امام زمان (عج) درد دل کرد: « آقاجان! روزهای جمعه، با روزهای دیگه هفته فرق داره. پیر و ناتوان شدم. دیگه نمیتونم به مسجد جمکران بیام. خودت همین مقدار رو ازم قبول کن. »
🌸احمد از روی صندلی پارک بلند شد به سمت خانهاش راه افتاد. با صدای چرخش کلید در خانه باز شد. به سوی آشپزخانه رفت تا زیر کتری را روشن کند. صدای زنگ خانه به صدا در آمد. زینب دخترش با صدای بلند سلام داد و پرید صورت احمد را بوسید: «چی شده دخترجان؟»
🍂_ بابا جون! غدهی کف پای علی؟ دکترگفت باید جراحی بشه!
☘️_بردی؟ چی شد؟
✨_یادته به آرش گفتم صبر کنه تا از سفر کربلا برگردم. وقتی از زیارت امام حسین (ع) برگشتم همون شب مهمونی وقتی شما و همهی مهمونا رفتن به علی گفتم جورابش رو در بیاره. انگشتهای دستم یخ کرده بود. با اشک چشم، تنها به اتکای آبروی مولا امام حسین (علیهالسلام) لبهامو روی غدهی پای علی گذاشتم، غده رو بوسیدم. توی دلم با ناله فریاد زدم: آقای من! ... امام حسین! (علیهالسلام) ) به حق فرزندت امام زمان(عج) شفای عاجل. امروز علی درد نداشت، جورابش رو در آورد،فریاد زد: مامان غده نیست،پام دیگه درد نمیکنه.
🌸احمد زیر لب خواند: « انت یا مولای کریم من اولاد الکرام، السلام علیک یا ابا صالح المهدی (عج) »
