تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

عشق مانع مرگ است!

چهارشنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃قراربود مطلبی در مورد عشق بنویسد؛ ولی هر چه فکر می‌کرد چیز جالبی در میان داشته‌های ذهنی‌اش برای توصیف "عشق" پیدا نمی‌کرد، ذهنش قفل شده بود، مدام با خود تکرار می‌کرد: «عشق، عشق چیست؟ » اما به جایی نمی‌رسید، تصمیم گرفت به سراغ پدربزرگ، که داناترین فرد فامیل بود و همیشه او را از سردرگمی نجات می‌داد، برود.

☘️وقتی سوالش را از پدربزرگ پرسید، پدربزرگ گفت: «زهراجان پنجره رو بازکن.» 

🎋_آخ! بمیرم گرمتونه؟!

🌾پدربزرگ با لبخندی جواب‌داد: «دخترم مگه جواب سوالتو نمیخوای؟! می‌خوام برات توضیح بدم. »

⚡️قبل از اینکه زهرا چیزی بگوید، پدربزرگ شروع به تفسیر «عشق» کرد: «گوش‌کن دخترم صداها رو می‌شنوی؟ »

✨زهرا گوش‌هایش را تیزکرد، صدایی که می‌شنید صدای نی و سنج و دهل بود، اول محرم بود و گوشه کنار شهر پر بود از نواهای حسینی‌ و نوجوان‌های هم‌سن زهرا که در حال کمک به فراهم کردن مراسمات عزاداری بودند.

🍃پدربزرگ ادامه‌داد: «عشق همون چیزیه که نوازنده‌ی این نی داره فریاد می‌کنه، حتی صدای سنج که می‌شنوی! عشق همون صدای "لبیک یاحسین" گفتن‌های این جماعتیه که دارن عزاداری می‌کنن؛ البته دخترم فقط به حرف و فریاد نیستا، عشق راه‌رفتن به روش حسین علیه‌السلام و عمل به منش امامه، تا جایی‌که بتونی از چیزهایی‌ که امام‌حسین گذشت بگذری اون‌ وقته که دیگه زنده‌ می‌مونی، چون عشق امام مانع مرگه. »

🍃 زهرا گویی جواب سوالش را به کاملترین شکل گرفته‌باشد چشم‌هایش برق زد، قلم کاغذی برداشت وتندتند شروع کرد به نوشتن.

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی