شیشهشکستهها
👁چشمان یاسر سرخ شد. صورت خاکآلودش با اشک دو چشم سیاهش، آبراههایی به پایین صورتش به راه انداخت. دستان کوچکش را در جیب پیراهنش کرد. قلوه سنگها را فشرد. همانجا پیماننامه را با انگشت زدن در خون سر مادرش امضاء کرد. آنطرفتر پدر را دید. خستگی سالها جنگیدن با دستانِ پُر از خالی را با خوابی عمیق در میکرد.
🎀کنار پنجره رو به درختان زیتون، خواهر کوچکش اسماء، دراز کشیده و عروسک موطلاییاش را به سینه چسبانده بود. با خون سرش رگههایی از مِش سرخ بر موی عروسک پاشیده بود. لبخند خونین بر لبان کوچک هر دو نقش بسته بود.
⚡️یاسر در خون سر خواهر زانو زد. شیشه شکستها را از زیر بدن خواهرش جمع کرد. طاقت دیدن خراشهای کوچک بر پوست نازک او را نداشت.
💧اشکهای یاسر، رنگ خون به خود گرفت. اینبار با گذاشتن لبهایش بر خون سر دختر پیماننامه را دوباره امضاء کرد. رنگ سیاه مرگ، زادگاهش الخلیل را فرا گرفت.
💎خود را به سربازان اسرائیل که از زیر چکمههایشان خون میپاشید، رساند.
قلوهسنگها را به سمت آنها نشانه گرفت.
گلولهای زوزهکشان به سینهاش بوسه زد.
خونها به آغوش درخت زیتون پناه بردند. درخت قد میکشد و ناله انتقام سر میدهد.
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte