تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

شکوفایی

يكشنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃جیبش را گشت. کلید خانه را پیدا نکرد. مادر به حمید گفت: «چیزی شده؟»

☘️_کلیدم جامونده خونه!

⚡️سحر تو کالسکه خواب بود. پارسا هم کلافه نوک کفش پای چپش را به دیوار می‌کوبید و پشت سرهم می‌گفت: «تشنمه، آب می‌خوام.

✨نسرین پیشانی‌اش عرق کرده بود. وسایل را کنار دیوار گذاشت. از شدت ناراحتی می‌خواست سر حمید فریاد بکشد که بچه! چرا حواستو جمع نمی‌کنی؟

🌾اما به خودش گفت:«تو نوجونی، خودمم از این حواس‌پرتی‌ها داشتم. وقتی هم پدر یا مادرم داد و فریاد راه می‌انداختن؛ چقدر رنج می‌بردم. حالا مادر شدم و در برابر حواس‌پرتی پسر نوجونم قرار گرفتم.»

☘️ناگهان چشم نسرین به سر کوچه افتاد: «حمید،! اون ماشین بابا نیست که داره میاد؟ »

🍃حمید سرکوچه را نگاه کرد و از پلاک ماشین گفت: «آره خودشه! »

💫پدر حمید ماشین را جای همیشگی کنار دیوار پارک کرد. او پیاده شد به سمت خانواده‌اش آمد. بعد از سلام و احوالپرسی کلید را به حمید داد تا در را باز کند.
حمید پشت سر پدر و مادرش وارد خانه شد.
ناصر گفت: «یادم رفت شیرینی رو بردارم، موند تو ماشین!» حمید سریع به سمت در رفت و گفت: «من میرم میارم.»

✨ طولی نکشید حمید با جعبه‌ی شیرینی برگشت. نسرین با دیدن جعبه‌ی شیرینی گفت: «همیشه شیرین کام باشی ناصر جان! »

ناصر خندید و کنار حمید نشست: «خبر خوش رو من بدم، راستش امروز صبح، به لطف خدا یه خونه دو خوابه قولنامه‌ای معامله کردم. »

💫_خدا رو شکر.

⚡️حمید به پدرش گفت: «یه اتاق برا منو پارسا!؟»

🍃_آره عزیزم!

✨نسرین همین طور که خانواده‌اش را تماشا می‌کرد از ذهنش گذشت: «برای عوض کردن زندگی برای تغییر دادن خودمان هیچ‌گاه دیر نیست. هرچند سال داشته باشیم؛ هرگونه که زندگی کرده باشیم و یا هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم در هر لحظه و در هر نفسی؛ مهم رشد کردن و شکوفایی است باید رفتارهای اشتباه را دور ریخت. »

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی