زیارت اربعین
احمد که این روزها غم بزرگی را به دوش میکشید، لباس مشکیاش را پوشید. باز هم اشکهایش راه خود را برای دیده شدن و شستن این غم، باز کرده بود.
🌿دقیقا ده روز قبل پدرش کرونا گرفت. طولی نکشید به کُما رفت و آنها را برای همیشه تنها گذاشت.
💥شوک ناگهانی از دست دادن پدر، او را دچار غمی بزرگ کرده بود و حالا مادر هم درگیر این بیماری شده بود. دکترها گفتند که ۷۰ درصد ریههایش درگیر شده و تنها با ۳۰ درصد باقی مانده نفس میکشد.
❄️احمد با شنیدن این خبر قلبش فشرده شد. طاقت از دست دادن مادر را نداشت. هر روز به امامزاده صالح میرفت و برای سلامتی همه بیماران و مادرش دعا میکرد.
☘️تمام کارهای خانه روی دوش او بود. با اینکه پسر بود؛ امّا به خوبی از خواهر و برادر کوچک خود مراقبت میکرد. سوپ سفارشی پرستاران را برای مادر میپخت و به دست آنها میرساند.
🏴با شروع محرم با امام حسین علیه السلام عهد بست، اگر مادرش خوب شود پیاده روی اربعین به پابوسش بروند و خود نیز به نیابت از پدر که آرزو داشت امسال اربعین کربلا باشد، زیارت کند.
🌱رقیه، خواهر سه ساله و علی اصغر برادر هفت سالهاش بهانه مادر را میگرفتند، وقتی به امامزاده صالح میرفتند، عجیب آرام میشدند و در صحن امامزاده به بازی دل میبستند.
☎️صدای زنگ تلفن او را از فکر درآورد. با ترس و اضطراب به طرف گوشی قدم برداشت. دستهایش میلرزید و دلش آشوب شد.با دیدن شماره بیمارستان رنگ صورتش پرید. طاقت خبر ناگوار دیگری را نداشت. با صدای لرزان اَ اَ اَ لو گفت. صدایِ مهربان و پُرانرژی پرستار آرامش کرد: «مادرت رو به بخش منتقل کردن و حالش بهتره، زنگ زدم تا از نگرانی درتون بیارم.»
💦 اشک شوق از گوشه چشمانش بر روی پیراهن مشکیاش چکید. با عجله تشکر کرد. گوشی را قطع کرد. به سجده افتاد. با قرار گرفتن پیشانیاش روی تربت کربلا غم امام حسین علیهالسلام و یارانش بر دلش چنگ انداخت. برای سلامتی قلب فشرده شده از درد این روزهای مولایش صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه دعا کرد.
