روضه ی اشتباه
🍃به عمود هزار و یک رسیده بودیم. از درد پا چشمانم را محکم روی هم فشار دادم.
اما کاری نمیشد کرد پیرزن عربی کنار دستم لنگان لنگان و با قامت خمیده اما تند راه میرفت آن قدر که از خودم خجالت کشیدم. با خودم گفتم آخر این پیرزن نه پا درد دارد نه کمردرد؟
☘️پاهای ناتوان و ضعیفش آبله نمیزنند؟
خواستم نزدیک بشوم و با او هم صحبت شوم اما پیرزن با عبای خاکی و شالی که چندین دور دور سرش پیچانده بود، اشک میریخت و با گوشهی عبا پاک میکرد.
✨گوش کردم و فهمیدم یکی از نغمههای قدیمی عربی را خطاب به دختر سه ساله میخواند. از زبان رقیه میخواند: «بابا بعد از تو کسی غمخوار ما نشد. »
⚡️منی که همواره روی پایت مینشستم، و تو برایم شعر میخواندی حالا در خرابه محله یهودیها نشستهام. دخترکان و باباهای یهودیشان دست هم را میگیرند و از مقابلم رد میشوند و من به یاد اشعار پدرم و مهربانیهایش، نوازشها و سخن گفتنهایش اشک می بارم.
💫تازه فهمیدم اصل روضه پای آبله دار نیست حجم نامهربانی در حق کودکی سه ساله است که در آن خانواده، جز مهر و عشق چیز دیگری ندیده و نشنیده و حالا این ظلمها در حقش میشد. زخم پاهایم دیگر درد نمیکرد. اصلش این بود که سفر دیگر سخت نبود اصلش این بود که در کوی عشق، باید عاشقانه میرفت و من گویی این مهم را از یاد برده بودم.
