تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

رفیق

جمعه, ۱۶ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🌪بیابانی برهوت بود، تا چشم کار می‌کرد لباسی از شن‌ و ماسه بر تن زمین دیده می‌شد.
جای پای شُتر، 🐫 در حاشیه راست جاده نقش بسته بود.

💨صدای هوهوی باد از درز شیشه به داخل ماشین می‌وزید.
ذراتی از شن به هوا بلند می‌شد. شیشه جلوی ماشین را برای چندمین بار با شیشه‌پاک‌کن تمیز کردم.

💥مأموریت یک ماهه‌ام تمام شده بود. دلتنگ همسرم عاطفه، دختر‌م فاطمه و پسرانم محمد و علی بودم.

🌗سرخی مغرب زمین، خبر آمدن شب را می‌داد. سرعتم را بالا بردم تا از آن جاده‌ی متروک عبور کنم.
ناگهان ماشین خاموش شد. نگاهی به چراغ بنزین انداختم.
بنزین تمام شده بود.

❄️متحیر سرم را به پشتی صندلی زدم و چشمانم را برای مدتی بستم.
شنیده بودم سرمای آنجا استخوان‌سوز است.
تاریکی شب فضای ترسناکی را در دل کویر به وجود آورده بود. خداخدا می‌کردم از سرما و خطرات احتمالی در امان بمانم. تا شاید فردا ماشینی مسیرش به آنجا بیفتد.

💫در برزخی از امید و ناامیدی گیر کرده بودم. باورم نمی‌شد. صدای ماشینی از دور به گوشم رسید. نَم اشک چشمانم را پوشاند.
چراغ قوه گوشی‌ام را روشن کردم.

🚚کامیونی در کنار ماشینم ایستاد. مرد خوش سیمایی بیرون آمد. با مهربانی نگاهی به من کرد و گفت: «آقا چی شده؟ ماشینتون خراب شده؟»
انگار تمام دنیا را به من داده‌ باشند با خوشحالی گفتم: «خدا تو رو رسوند، یه بطری بنزین می‌خوام.»

💎همان یک بطری بنزین، شروع رفاقتمان شد.
دوستی من و قاسم به رفت‌و‌آمد خانودگی کشیده شد.
ده سالی از آن ماجرا می‌گذرد. با خودم فکر می‌کنم چه راحت می‌شود به بهانه‌های مختلف با هم دوست شویم؛ ولی مهم نگه‌داشتن این دوستی‌هاست.

💡روز جمعه که می‌شود، غمی کنج قلبم می‌نشیند. او عمری‌ست هوایمان را داشته، در جاده‌ی پرپیچ‌و‌غم زندگی رهایمان نکرده، رسم دوستی را بجا آورده، هر وقت صدایش زده‌ایم، جوابمان را داده و حق رفاقت را به بهترین شکل ادا کرده است.

🌤امام انیس و رفیق و پدری مهربان بوده است.
اما من چرا او را فراموش کرده‌ام؟!
چرا گوشه‌ای از زندگی‌ام را برای او خالی نکرده‌ام؟! او که "مونس‌ترین رفیق" چشم انتظارماست!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی