ردای شهادت بر قامت نورانیات مبارک
🍁وقتی که رهبر از ارزش کفش او در مقابل سر آن مردک دیوانه گفت، هنوز شناختمان از او آنقدرها نبود.
☘️ مردی که در کودکی سختی خارهای بیابان و بیابان گردی و فقر را با پوست و گوشت لمس کرده بود و به قول خودش: «از چیزی نمیترسید» را خداوند پاکیزه پذیرفت.
🌹حق هم همین بود، تمام عمرش تلاش کرد تا لایق شهادت شود. مناجاتها و اشکهای کنار اروندش، شهادت میدهند.
🕊شاید همان تواضعش او را تا عرش بالا برد. پیش کسانی که به تنها اندازهی چند تار موی سفید شدهی او، از سپاهی شدنشان گذشته بود، همان تواضعی که تلاش میکرد تا از آنها شهادت بگیرد که مؤمن است؛ نه شهادت بر تقوا یا منصبش. یا تواضع در مقابل پدر و مادر پیر یا وقت گذرانیاش با مردم سادهی روستایی زادگاهش. شاید هم پدرانگیهای مخلصانهاش برای یتیمهای عباسهای زینب.
💦کسی چه میداند؟ اشک پاک کردنها، بوسیدنها و دست یتیمی به سرشان کشیدنها، زنگزدنها وسر زدنها تا جایی که انها اورا پدر خطاب میکردند و با رفتنش، گویی دوباره یتیم شدند.
🌴حاج قاسم مرد میدانِ نبرد با داعش، نبرد با سیل، نبرد با حقخواری از مردم، و نبرد در مقابل هرکس بود که به مقام ولی فقیه، جسارتی کند.
☀️حاج قاسم، آنقدر پاک زیست و آن، قدر مخلصانه جنگید که مانند قاسم ابن الحسن، شهد شهادت را در هیبتی اربااربا، بادستی قلم شده عباسگونه؛ نصیبش شد.