تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاج قاسم سلیمانی» ثبت شده است

 

🌹 ای یوسفِ جمهوری اسلامی ایران!
 ای دلبر و مقصود رهبر و ملت!
ای امیر لشکر!
ای سردار دلها!
تو سرباز بی‌ادعای ولایت بودی...🌱

ای جان بر کف!
رشادت و جانفشانی تو
تا ابد در دل تاریخ جهان اسلام
زنده خواهد ماند.✊

📿شهادت طلبی، شجاعت، اخلاص...
ولایت مداری و همراهی
با رهبر فرزانه مدظله‌العالی
از ویژگی‌های شاخص توست.

✨ای ستاره‌ی درخشان!
تو همچون چراغ راه هستی.
جوانان غیور جمهوری اسلامی
و یادگاران شهدای مدافع حرم ، با الگوبرداری از ستاره‌ی خوش‌نام شهادت،
به جهانیان اثبات می‌کنند هرگز سرخی خون تو کم رنگ نخواهد شد.🔥

💎ای قهرمان دی ماه!
تا ابد در قلب مردم ایران
و همه آزادگان جهان؛
همچون نگینی می‌درخشی
و ماندگار هستی.

 

 

صبح طلوع
۱۳ دی ۰۱ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

bolan gerye krdan

 

سوریه که بودیم، بیشتر پیش هم بودیم. توی جلسه یا خلوت فرقی نمی‌کرد. می‌گفت: «موعظه‌مون کن تا غافل نشیم. روضه بخون سبک بشیم و شسته بشیم».
یه روزی بهم گفت: روضه بخوان.
گفتم: روضه هیئتی بلد نیستم. روضه‌های من روایتیه.
گفت: بخوان.
شروع کردم به داستان شهادت یکی از شهدای مدافع حرم به نقل از فرمانده‌اش:
«رزمنده‌ای داشتیم با نام جهادی ابراهیم. وسط عملیات بهم بی‌سیم زد که برام رضه مادر بخوان. صدایش به سختی می‌آمد. فهمیدم از پهلو تیر خورده است.»
تا این را گفتم حاجی زد زیر گریه.
«دستور دادم هر طور شده به عقب منتقلش کنند. برده بودنش بیمارستان الحاضر. رفتم بالای سرش. به ظاهر حال خوشی نداشت. دهانش پرخون شده بود. لخته‌های خون را از دهانش کنار می‌زدم. دیدم با چشم‌هایش انگار دارد دنبال کسی می‌گردد.

گفتم: «ابراهیم! تو را به خدا اگر این لحظه های آخر مادر سادات را دیدی بگو یا زهرا (س)»
گریه حاج قاسم بلندتر شده بود.
«ابراهیم لب باز کرد که بگوید یا زهرا آما کلامش ناقص ماند: یا ز… و شهید شد»
گفتم: حاجی مادرمون حضرت زهرا توی این جبهه هاست. داد حاج قاسم بلند شد. خیلی طول کشید تا آرام شود.

راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری

📚 سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی؛ ص۱۰۳

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۷ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

roozeh telephoni

زندگی حاج قاسم بدجوری به روضه اهل بیت (ع) گروه خورده بود. خیلی پیش می‌آمد دلش بهانه روضه می کرد. زنگ می زد به مداح و می‌گفت فلان نوحه را بخوان.
گاهی وقت ها خودش می‌خواند. با سوز و آه. خیلی وقت‌ها فاصله ۲۰۰ کیلومتری کرمان تا روستا را مهمان روضه تلفنی بودیم.

راوی: حجت الاسلام کاظمی کیاسری

📚 سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی. نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی،ص۱۰۱

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۱۶ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

khedmat dar majles emam hosein

حاج قاسم دلباخته حضرت زهرا (س) بود.
در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن. برای تمیز کردن سرویس های بهداشتی بیت الزاهرا کارگر گرفته بودیم. تا فهمید رفت پایین پیششان. نگذاشت کارگرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد. بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون. یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم.»
کا رکه زیاد بود. حاجی سخت ترین و بی‌ریاترین را انتخاب کرده بود.

راویان: فاطمه مراد زاده و ابراهیم شهریاری

📚سلیمانی عزیز؛ گذری بر زندگی و رزم شهید حاج قاسم سلیمانی، نویسنده: عالمه طهماسبی، لیلا موسوی و مهدی قربانی،ص۱۶۷

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۴ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃صدای گوشی بلند شد‌. بی اختیار دستش به سمت آن رفت. فکر کرد، هشدار برای نماز صبح است‌ تا خواست خاموشش کند زیر لب آرام گفت: «نماز صبح خوندم، امان از دست بچه‌ها، دوباره تنظیماتشو بهم زدن.»

☘️ یک مرتبه چشمان نیمه بازش به عکس مادرش افتاد که رو گوشی بود. با اضطراب گوشی را جواب داد :« مامان! مریضی؟ صدات چرا اینجوری شده؟ دردت بجونم چرا گریه می‌کنی؟ »

🔹 از لابه‌لای گریه مادرشنید: «این خبر راسته؟!»

🔸_چه خبری مامان؟!

🏴 _تلویزیون نوار مشکی کشیده، مجری داره صحبت میکنه.

▪️مادرش آذری زبان بود. مینا احتمال داد اشتباه فهمیده، مادرش فارسی را خوب بلد نبود. با حرف زدن سعی کرد مادر را آرام کند.
اما از سوز و گداز مادر، دلش شور افتاد. به سمت تلویزیون رفت کنترل را برداشت. با روشن شدن صفحه تلویزیون متوجه شد‌.
آنچه مادر شنیده، درست است. بی اختیار زد زیر گریه، مادر مطمئن شد که خبر درسته!
هر دو شروع کردند به گریه، بدون هیچ کلامی، گوشی را با هم قطع کردند.

🔘یادش آمد وقتی خبر ارتحال امام خمینی (ره) را مجری از تلویزیون سیاه سفید خواند.
 مادرش همین طوری گریه می‌کرد.
او  آن زمان ۶ ساله بود. بخاطر این که مادر اشک می‌ریخت و ناله می‌زد. او هم بخاطر گریه‌های مادر شروع کرد به اشک ریختن و با نگاه حرکات مادر را دنبال می‌کرد.

🍂ناراحتی او بخاطر اشک‌های مادر بود، هیچ بچه‌ای طاقت دیدن اشک‌های مادرش را ندارد.
ولی امروز، بغض و سوز دل مادر را با تمام وجودش حس کرد. ناصر همسرش و دو پسرها، یکی یکی از صدای گریه‌ی او ، بیدار شدند.
تا تصاویر تلویزیون را دیدند، مات ومبهوت همدیگر را نگاه کردند. اشک‌ بر صورت‌هایشان جاری ‌شد.

🍁۱۳ دی هوا سرد بود. ولی سینه‌ها از داغش سوخت. هر لحظه با دیدن عکس‌ او بر صفحه‌ی تلویزیون آتش درون سینه‌ها شعله ور می‌شد. گلهای تزیین شده روی ماشین‌ها، دسته‌های عزاداری که حلقه‌وار، جلوی عکس سردار شهید سینه می‌زدند.

🖤 با صدای بلند عزاداران فریاد می‌زدند.
سردار و فاتح دل‌ها؛
شهید قاسم سلیمانی
شهادتت مبارک

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۳ دی ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

shahadat mobarak

🍁وقتی که رهبر از ارزش کفش او در مقابل سر آن مردک دیوانه گفت، هنوز شناختمان از او آن‌قدرها نبود.

☘️ مردی که در کودکی سختی خارهای بیابان و بیابان گردی و فقر را با پوست و گوشت لمس کرده بود و به قول خودش: «از چیزی نمی‌ترسید» را خداوند پاکیزه پذیرفت.

🌹حق هم همین بود، تمام عمرش تلاش کرد تا لایق شهادت شود. مناجات‌ها و اشک‌های کنار اروندش، شهادت می‌دهند.

🕊شاید همان تواضعش او را تا عرش بالا برد. پیش کسانی که به تنها اندازه‌ی چند تار موی سفید شده‌ی او، از سپاهی شدنشان گذشته بود، همان تواضعی که تلاش می‌کرد تا از آنها شهادت بگیرد که مؤمن است؛ نه شهادت بر تقوا یا منصبش. یا تواضع در مقابل پدر و مادر پیر یا وقت گذرانی‌اش با مردم ساده‌ی روستایی زادگاهش. شاید هم پدرانگی‌های مخلصانه‌اش برای یتیم‌های عباس‌های زینب.

💦کسی چه می‌داند؟ اشک پاک کردن‌ها، بوسیدن‌ها و دست یتیمی به سرشان کشیدن‌ها، زنگ‌زدنها وسر زدنها تا جایی که انها اورا پدر خطاب می‌کردند و با رفتنش، گویی دوباره یتیم شدند.

🌴حاج قاسم مرد میدانِ نبرد با داعش، نبرد با سیل، نبرد با حق‌خواری از مردم،  و نبرد در مقابل هرکس بود که به مقام ولی فقیه، جسارتی کند.

☀️حاج قاسم، آن‌قدر پاک زیست و آن، قدر مخلصانه جنگید که مانند قاسم ابن الحسن، شهد شهادت را در هیبتی اربااربا، بادستی قلم شده عباس‌گونه؛ نصیبش شد.

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۳ دی ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ghahraman

☘️ای قهرمان دی ماه!
ای سردار دلها!
هنوز رفتنت را باور نداریم.
مگر می‌شود حاج قاسم،
 مرد نترس میدان، در خط مقدم نباشد؟

🍂امروز سیزده دی
در قلب‌ها بلوایی‌ست.
چشمه‌ی اشک‌ها
در حال جوشیدن است.

🌾ای پرچم‌دار
آزادگی
ایثار
ای شهید حرم!  
جانت را کف دست گرفتی
برای اسلام
اما کف دستی با خاتم انگشتری
بر صفحه‌ی تاریخ
به یادگار ماند.

🌹مرد میدان شهادت مبارک🌹

 

tanha_rahe_narafte@

 

instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۳ دی ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

سردار حسنی بیان داشتند که:

«حاج قاسم خصوصیات اخلاقی خوبی داشت. خیلی ها معتقدند خصوصیتی که ایشان را سردار سلیمانی کرد، احترام زیادی بود که به پدر و مادرش می گذاشت.

همرزم سردار سپهبد شهید سلیمانی گفت: سردار سلیمانی به پدر و مادرشان احترام می گذاشتند، پدرشان را به حمام می بردند و لباس می پوشاندند و در آفتاب زمستان فرش و پتو می گذاشتند تا پدرشان استراحت کند.

دست و پای پدر و مادرش را می بوسید، دوستان می گفتند خدا هر چه به ایشان داده فقط به خاطر احترامی است که به پدر و مادرش می گذاشت.»

 

منبع:ایرنا

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۳ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

ابراهیم شهریاری از دوستان و همراهان سردار شهید قاسم سلیمانی می گوید:حاج قاسم شب تا صبح در بیمارستان کنار مادرش ماند. ما نگران بودیم که اتفاقی برای او رخ بدهد و از طرفی می‌دیدم که او زیاد نگران است، رفتیم و سرک کشیدیم، دیدیم سردار سلیمانی کنار پای مادر نشسته و جوراب‌ها را از پای مادرش درآورده و پا‌های مادر را بر روی پیشانی و چشمانش می‌کشد و اشک می‌ریزد.

آن روز حاجی زمانی که می‌خواست برود راننده خود، محسن رجایی را خواست و گفت: محسن، می‌شود خواهشی از تو کنم؟ 

رجایی گفت: حاج آقا شما دستور بدهید

حاجی گفت: نه، این دفعه می‌خواهم از تو خواهش کنم و ادامه داد: من باید به سوریه بروم و مادرم اینجا بستری است. از شما خواهش می‌کنم، به نیابت از من، هر روز، سه مرتبه آبمیوه تازه در منزل آب بگیری و برای مادرم به بیمارستان بیاوری

سردار سلیمانی مقداری پول هم به راننده خود داد. حاج قاسم برای مادرش این قدر دلواپس بود که از همان جا زنگ می‌زد و اوضاع را بررسی می‌کرد تا اینکه بعد از مدتی مادرش به رحمت خدا رفت.

به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان معصومه یحیی زاده

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۷ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر