🍃صدای گوشی بلند شد. بی اختیار دستش به سمت آن رفت. فکر کرد، هشدار برای نماز صبح است تا خواست خاموشش کند زیر لب آرام گفت: «نماز صبح خوندم، امان از دست بچهها، دوباره تنظیماتشو بهم زدن.»
☘️ یک مرتبه چشمان نیمه بازش به عکس مادرش افتاد که رو گوشی بود. با اضطراب گوشی را جواب داد :« مامان! مریضی؟ صدات چرا اینجوری شده؟ دردت بجونم چرا گریه میکنی؟ »
🔹 از لابهلای گریه مادرشنید: «این خبر راسته؟!»
🔸_چه خبری مامان؟!
🏴 _تلویزیون نوار مشکی کشیده، مجری داره صحبت میکنه.
▪️مادرش آذری زبان بود. مینا احتمال داد اشتباه فهمیده، مادرش فارسی را خوب بلد نبود. با حرف زدن سعی کرد مادر را آرام کند.
اما از سوز و گداز مادر، دلش شور افتاد. به سمت تلویزیون رفت کنترل را برداشت. با روشن شدن صفحه تلویزیون متوجه شد.
آنچه مادر شنیده، درست است. بی اختیار زد زیر گریه، مادر مطمئن شد که خبر درسته!
هر دو شروع کردند به گریه، بدون هیچ کلامی، گوشی را با هم قطع کردند.
🔘یادش آمد وقتی خبر ارتحال امام خمینی (ره) را مجری از تلویزیون سیاه سفید خواند.
مادرش همین طوری گریه میکرد.
او آن زمان ۶ ساله بود. بخاطر این که مادر اشک میریخت و ناله میزد. او هم بخاطر گریههای مادر شروع کرد به اشک ریختن و با نگاه حرکات مادر را دنبال میکرد.
🍂ناراحتی او بخاطر اشکهای مادر بود، هیچ بچهای طاقت دیدن اشکهای مادرش را ندارد.
ولی امروز، بغض و سوز دل مادر را با تمام وجودش حس کرد. ناصر همسرش و دو پسرها، یکی یکی از صدای گریهی او ، بیدار شدند.
تا تصاویر تلویزیون را دیدند، مات ومبهوت همدیگر را نگاه کردند. اشک بر صورتهایشان جاری شد.
🍁۱۳ دی هوا سرد بود. ولی سینهها از داغش سوخت. هر لحظه با دیدن عکس او بر صفحهی تلویزیون آتش درون سینهها شعله ور میشد. گلهای تزیین شده روی ماشینها، دستههای عزاداری که حلقهوار، جلوی عکس سردار شهید سینه میزدند.
🖤 با صدای بلند عزاداران فریاد میزدند.
سردار و فاتح دلها؛
شهید قاسم سلیمانی
شهادتت مبارک
tanha_rahe_narafte@
instagram.com/tanha_rahe_narafte