تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

دل‌ شکسته او

پنجشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃دستش را روی بوق گذاشت. شیشه‌ی ماشین را پایین کشید، کمی سرش را بیرون آورد: «راه برو دیگه! »

🎋هر چه عصبانیت داشت روی پدال گاز خالی کرد و به سرعت از کنار ماشین جلویی عبور کرد. ناگهان ماشین روی سرعت گیر پرید و صدایی  داد: «ای بابا، داغون شد ... »

🌾گوشی‌اش زنگ خورد، ازصدای زنگ مداوم همراه عصبانی‌تر شد. چند لحظه به صفحه‌ی گوشی خیره ماند؛ اما پاسخ نداد. دوباره همراهش زنگ خورد، این‌بار بعد از زنگ دوم جواب داد: «سینا کجایی!؟ وقتی جواب نمیدی مادرت دل‌ نگران میشه. »

☘️هنگامی که سینا از محل کارش خارج شد به شدت ناراحت و عصبی بود. گوشی را برداشت و یکسره حرف زد و فرصت گفتن حتی جمله‌ای را به پیمان نداد بعد گوشی را قطع کرد.

🍂وقتی سینا ماشین را پارک کرد، وارد خانه شد سلامی داد و یک راست به سمت اتاقش رفت. نازنین ضربه‌ای به در زد و گفت: « عزیزم، نمی‌خوای شام بخوری؟ دیر وقته.»

🍃_نگفتم کاری به من نداشته باش.

🍂مادرش سکوت کرد و به سمت پذیرایی برگشت.

🍀فردای آن شب، صبح زود سینا از خانه بیرون رفت. او در محل کارش کلافه بود، ساعتی بعد پیامک‌های سینا شروع شد. پیمان گوشی را برداشت و نگاهی به آن‌ها انداخت: «بابا! الان یک ساعته که کارم گره خورده، شما واسطه بشین از مامان بخواین منو ببخشه. بهش زنگ زدم، پیامک دادم ولی جوابمو نمیده. لطفا دلشو صاف کنه و رضایت بده تا گره‌ی کارم باز بشه. »

🌸سیامک علاقه‌اش به سینا بیشتر از آن بود که بتواند گرفتار شدنش را تحمل کند. گوشی را برداشت و به پسر همسرش زنگ زد: «پسر بابا! ان‌شاءالله گره‌ی کارت باز میشه؛ اما وقتی اومدی خونه از مادرت عذرخواهی کن. »

🎋_چشم، ممنونم بابا.

🍃پیمان خداحافظی کرد و همسرش را صدا زد. وقتی چشمش به چهره‌ی غمگین نازنین افتاد: «برایش دعا کن! سینا متوجه اثر دل شکستن تو شده، الان موفقیتشو در رضایت تو اعتقاد داره. همه مخلوقات از هم اثر و انرژی می‌گیرن. قانون طبیعته و در مورد مادر پررنگ‌تر. »

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی