دل شکسته
🍃دلش شکسته بود. حوصلهاش از حرفهای تکراری، عذرخواهیهای نافرجام و تکرار دوبارهی همه ی بگومگوها پر بود.
☘️دلش میخواست زمین و زمان را به هم بدوزد تا از گره کور زندگیش که حالا به نظر، اصل ازدواجش بود، رهاشود.
🎋دهانش را باز کرد تا همهی آنچه توی سرش میپیچید را بریزد در داریه؛اما چیزی او را نگه میداشت. چیزی که درنهایت نام او را لطف خدا گذاشت.
🌾یادش آمد حالا که رمضان شروع شده، دیگر این شیطان نیست که از در و دیوار جانش بالا میرود و او را به پرتگاه بداخلاقی با همسر، نگه نداشتن مرزها و استفادهاز کلمات رکیک، می کشاند.
☘️یادش آمد حالا دیگر او و نفسش، باهم تنهایند و اگر خطایی از او سربزند، بی شک مقصر خود اوست.
🌸از تصور اینکه با دست خودش، خودش را بیچاره کند، تنش لرزید. برخاست تا دور اتاق کمی بچرخد تا عصبانیتش فرو بنشیند و بعد در خلوت ذهنش، جوانمردانه مقصر این بگومگوها را شناسایی و برای پایان دادن به آنها فکری کند.
