تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

درک کردن

سه شنبه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃خانه پدرش همه دور هم جمع بودند. خواهرش گوشواره‌های که همسرش هدیه داده بود را نشان داد: «ببین سارا، این گوشواره‌ها قیمتش میدونه چه قدره؟ اینا رو آقا ناصر گرفته برا کادو تولدم. آقا رضا برای تولد تو میخواد چیکار کنه.»

☘️سارا آهی کشید و گفت: «نمی‌دونم فک کنم میخواد غافلگیرم کنه. » بعد لبخندی زد خواست بحث را عوض کند: «راستی سوگند، یه مانتو فروشی خیلی خوب سراغ دارم قیمتها هم مناسب. میخوای ... »

🌾هنوز جمله سارا تمام نشده بود که سوگند سریع گفت: «بیخیال سارا اون مانتوها مناسب من نیست به دردم نمیخوره باید مانتو مارک‌دار بپوشم. تو چه طور اینا رو می‌پوشی.»

🍀سارا آهی کشید و ترجیح داد سکوت کند.
موقع خداحافظی فرا رسید. میان راه آقا رضا نگاهی به همسرش انداخت که در فکر بود: «خانوم من چرا تو فکره؟»

🍃سارا لبخندی زد و گفت: «هیچی.»

✨_نشد دیگه باید بگی بهم.

💫_خوب امشب باز سوگند پز خونه و طلا‌ها و لباس‌های مارک‌دارش داد.

🍂بعد آهی کشید. رضا اخم ریزی کرد: «اگه دوست داری می‌برمت یه جا تو هم لباس مارکدار بخر بپوش نمیخوام حس کنی تو پایین‌تر از اونایی.»

🍃سارا دست رضا را که روی دنده بود، گرفت‌‌. می‌دانست رضا توان گرفتن این چیزها را ندارد
قیمت هر کدام اندازه حقوق رضاست بنابراین گفت: «نه من کمبود ندارم یه همسر خوب مثل تو دارم یه بچه ‌های با ادب دارم دیگه کمبود ندارم. همین که روزی حلال برامون میاری کافی این حرف‌ها میگذره فقط غصه‌ام شده کاش خواهرم دنبال این تجملات نباش و نره دیگه دنبالشون.»

⚡️رضا لبخندی زد به درک همسرش. بعد گفت:
«خدا رو شکر به خاطر حضورت عزیزم.»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی