خرس صورتی پشمالو
راضیه کوچولو تمام اسباب بازیهایش را دوست داشت و هر روز با حسرت به آنها که در کمد مرتب چیده شده بودند، نگاه میکرد.
وقتی عروسک پشمالوی صورتیش را برداشت. آن را نگاه کرده و نکرده دوباره به طبقه دوم کمد برگرداند تا مادر سرش داد نزند و نگوید:«باز که این اسباب بازیهایت را ریختهای وسط حال. فردا دوباره تنبیه میشوی و تا سه روز حق نداری با آنها بازی کنی.»
فاطمه متوجه این تغییرات کودکش شده بود، تلفن را برداشت و با مشاوری که به او معرفی شده بود تماس گرفت:« اصلا نمیدانم چرا اینطور شده است؟ با هیچ چیز بازی نمیکند. دائم بهانه میگیرد. اما سراغ اسباب بازیهایش نمیرود.»
انگار مشاور تازه یادش انداخت که دچار وسواس تمیزی شده و بخاطر ترس از اوست که دخترش حتی دلش نمیخواهد سمت اسباب بازی هایش برود و با آنها بازی کند.
گوشی را که قطع کرد، تازه فهمید اشتباهش چه بوده است. برای تنبیه خودش همه اسباب بازیها را وسط فرش اتاق راضیه ریخت و نیم ساعت با او بازی کرد. بعد دستهای کوچکش را بوسید.از او عذر خواهی کرد و گفت: «دختر قشنگم من را ببخش. از این به بعد هر قدر دلت میخواهد بازی کن .فقط نوبت اسباب بازیها را رعایت کن. تا دلشان نشکند. بعد هم بگذارشان در کمد.»
راضیه خوشحال آغوشش را باز کرد و گفت: «ممنون مامانی جونم، قول میدهم به حرفتان گوش بدهم.»