تکیهگاه همیشگی
🍃شب سختی بود. در میان تاریکیها عدهای با نقابهای مشکی، سنگ و میلهی آهنی به دست، خودروی ما را نشانه گرفته بودند. گویا آماده باش، منتظرمان بودند تا نمایش رعب و وحشت راه بیندازند. با تمام قدرت میزدند، فقط در عرض چند دقیقه، تمام شیشههای ماشین را خرد کردند، وقتی هول و هراس ما را دیدند انگار مأموریت خود را انجام داده باشند، سوار موتور شده، سریع دور شدند.
🍂پدر و مادرم که جلو نشستهبودند هردو زخمی شدند، مادرم با آن حالش نگران همه بود، مدام میپرسید: «حاجی خوبی؟ طوریت که نشده؟ » بعد برگشت به سمت ما و حال ما را پرسید: «دخترا تکون نخوریدا شیشهها زخمیتون میکنن.» و دوباره برگشت سمت پدر : «حاجی داره ازت خون میاد ...»
🎋پدر هیچ نمیگفت. پدرم به خاطر خوبیهایش، دشمن زیاد دارد برای همین، گهگاهی از این اتفاقها برایش پیشمیآورند، اما او اصلاً جدینمیگیرد. با اینهمه، باز مبهوت این اتفاق ماندهبود.
💫به خودم که آمدم گفتم: «باید به پلیس زنگ بزنیم... » پدر باز مانع شد: «خودم میرم سراغشون.» نگاهی به چهرهی نگران مادر انداخت تعجبش را که دید، ادامهداد: «بله میشناسمشون، ولی شما نگران چیزی نباشین.»
✨پدرم یک بازاری قدیمیست که هرگز گرفتار طمع نشده و هیچچیز نتوانسته بر انصافش لطمه بزند. همین باعثشده که مردم به سرش قسم بخورند. هرچند همصنفیهایش او را به خاطر قیمتهای پایین جنسهای فروشگاهش متهم به گداپروری میکنند. گهگاهی هم او را تهدید به آتش و خون و مرگ و ... میکنند، نمیدانم چطور ولی دلی قرص دارد و از هیچ تهدیدی نمیترسد، در واقع برای همه تکیهگاهی ست محکم.
🌾مادرم مثل همیشه، صبورتر و شجاعتر، پیاده شد، با اینکه قسمتی از صورت و دستش بریده بود، فقط بهفکر ما بود. با دستان خونیاش خوردههای شیشه را از کنار دست و بال ما پاکمیکرد: «خدا ازشون نگذره، معلوم نیست دنبال چیان؟ »
⚡️پدر زیر لب زمزمهکرد: «معلومه، معلومه.» ما را از ماشین پیاده و تا داخل حیاط همراهیمان کرد و بعد به راه افتاد. مادر که میدانست نمیتواند جلوی رفتنش را بگیرد، با چشمانی نگران بدرقهاش کرد: «تو رو خدا مواظبباش...» پدر دستی بلند کرد و به راهش ادامه داد. آخرِ شب پدرم با زخمهایش برگشت. همه منتظر نشسته بودیم. قبل از اینکه کسی چیزی بپرسد خطاب به جمع گفت: «هیچچیز به اندازهی نون شب این مردم مهم نیست، حتی اگر اتفاقی برای من افتاد هیچکدوم از شما حق ندارین انصاف و عدالت رو زیر پا بذارین وگرنه حق پدریم رو حلالتون نمیکنم.»