تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

تردمیل

يكشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

☘️سمیرا از روی تردمیل پایین آمد.  یک هفته دیگر نوبت عمل داشت.  می خواست بخشی از اندامش را با برش مثل ستاره‌های زیبایی کند.

⚡️اما چندوقت بود بعد ورزش، سرگیجه داشت. به آزمایشگاه  رفت. دستش روی شقیقه هایش بود. با خودش فکر کردن بدن خوشقواره و قوی مرا فقط سرطان می‌تواند به چنین حال و روزی بیندازد. همه عمر از سرطان می‌ترسید انگار حسی به او می‌گفت قرار است با سرطان بمیرد
بالاخره اپراتور اسمش را خواند. خانم کسمایی. با لرزش دست پشت شیشه پذیرش رفت.
 
💠اپراتور نگاهی به چهره زن انداخت و برگه را با بی‌اعتنایی به دستش داد. سمیرا برگه را باز کردـ نرم افزار گوشی را هم.
همه مثبت و منفی‌ها را نگاه کرد همه چیز درست بود. کم و زیادهای بدنش،  کاملا در رنج طبیعی بود. باورش نشدـ یک جای کار می‌لنگیدـ دوباره به برگه های توی دستش نگاه کرد. یک برگه جامانده بود. مثبت بود. حروف کنارش را تایپ کرد. او باردار بود.  روی زمین نشست و بد و بیراه نثار همه کرد.

💫زنها که بی‌قراری اش را می‌دیدند،  فکر کردند بیماری خاصی دارد.  بعضی ها با دلسوزی نگاهش می‌کردند. زن بلندبالای سفید پوش از اتاق پزشک ازمایشگاه سراغش رفت.  برگه آزمایش را از میان دستهای بهت زده او گرفت و خواند. به صفحه اخر که رسید تازه دلیل حال بد او را فهمید.

🍃گفت: «خانم جدا تبریک میگم. اگه بدونید همین یک ساعت پیش سه نفر اینجا فهمیدن سرطان دارن ـ یک نفر هم ام اس داشت. شما خدا رو شکر سالم سالمیدـ این بدن قوی حالا حالاها میتونه بچه بیاوره و به خودش افتخار کنه.»

🌾تصویر رنجور عمه زیر سرمهای مداوم شیمی درمانی پشت پلکهای سمیرا نقش بست. او پارسال براثر سرطان مرده بود و سمیرا لحظه به لحظه شاهد دردهایی بود که می‌کشید.

☘️با حرفهای دکتر کم کم از روی زمین بلند شد خودش را تکاند.  تشکر کرد و از اتاق بیرون رفت.  می‌شد الان خبر هزار بیماری را بشنود اما او سالم بود فقط مهمانی که خدا برایش خواسته بود، اعلام حضور کرده بود. رو سوی آسمان کرد و گفت: «حکمتت رو شکر. خیلی غرق خودم شده بودم.  بعد با جراح زیبایی تماس گرفت و قرار عمل را لغو کرد.»

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی