تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

بیمارستان

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍂عباس مُرد. از آن زمان که خودش را توی بیمارستان، بی‌کَس و تنها دید. عباس گزینه‌‌ی جذابی نبود، برای هیچ‌کس. برای شیرین، عباس فقط یک مانع بود، مانع ازدواج. پس رهایش کرد و رفت.

🍁برای سیروس، عباس فقط یک نان خور اضافه بود، پس نادیده‌اش گرفت.وقتی وارد سردخانه بیمارستان شد. پرستار روی صورتش را باز کرد. خودش بود عباس با همان موهای سیاه و فرفری‌اش. می‌خواست بالا بیاورد. با یک دست جلوی دهانش را گرفت و آن یکی را به دیوار تکیه داد. پیش چشمانش سیاهی رفت. پاهایش لرزید.

🍃صدای مادر و پدر پیرِ عباس با لهجه شیرین روستایی‌شان در گوشش اِکُو شد. با خودش گفت:« جواب پدر و مادر پیرش را چه بدهم؟!»
 از ترس داد و قال شیرین هر جمعه یواشکی از روستا به او زنگ می‌زدند و احوال عباس را از او جویا می‌شدند.

☘️از همان ابتدا که شیرین، پای سیروس را به خانه‌شان برای کمک گرفتن باز کرد، از او خوشش نیامد. دلش برای عباس می‌سوخت؛ ولی کاری از دستش برنمی‌آمد. تنها کاری که می‌توانست بکند پدر و مادر پیرش را دل‌نگران نکند. هربار که زنگ می‌زدند به خیال خودش با چند دروغ مصلحتی خوشحالشان می‌کرد:
« کار و کاسبی عباس سکه شده . کنار شیرین زندگی خوب و بی دردسری داره. »

🥀نمی دانست چه  بگوید؟! اگر می‌گفت: « پسرتان بعد از آن تصادف فلج شده و گوشه خانه اُفتاده» هر دو دِق می‌کردند!

⚡️هر وقت عباس را می‌دید فقط این جملات در ذهنش رژه می‌رفت: «شیرین چطور دلش اومد عباس و عشقش را فراموش کند. مگر همین عباس نبود سالگرد ازدواج شان او را سورپرایز می‌کرد و به مسافرت می‌برد. مگر همین عباس نبود که به پای شیرین ماند با اینکه بچه دار نمی‌شد؟!»

 

tanha_rahe_narafte@

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی