اعتراض آری اغتشاش نه
🍃تعداد کمی در خیابان بودند یک نفر سطل زبالهای را آتش زد خیلی همهمه بود.
دخترها روسری از سر برداشته بودند و جیغهای مکرر میکشیدند و میخندیدند. پسرها دوربر دخترها بودند برایشان دست میزدند و قد و هیکل آنها را آنالیز میکردند.
🍁در میان جمعیت اندک آنها یک دختر هجده نوزده ساله بالای گردون ایستاد و در حالی که سعی دارد با کمک ماسک روی صورتش چهره اش را بپوشاند، فریاد میزند: «خواهرم با من تکرار کن، خواهرم با من تکرار کن.»
🍂جمعیت ساکت میشود، دختر با صدایی رسا شعار میدهد: «جمهوری اسلامی نمیخوایم نمیخوایم.» همه این جمله را تکرار میکردند. همزمان شیشههای بانکها را میشکستند، به آتش میزدند. پلیس سعی میکرد بدون درگیری غائله را تمام کند ولی یک عده از دخترها شروع به داد و فریاد میکردند.
🎋در این بین گوشی دختری مدام زنگ میخورد دخترک سعی میکند خودش را کناری بکشد تا بتواند گوشی را جواب بدهد با اینکه جمعیت زیادی نیست ولی باز هم سخت است خودت را بیرون بکشی. به هر طریقی بود جای خلوتی پیدا کرد گوشیاش را جواب داد: «
ها چیه مامان؟ هی زنگ میزنی.»
⚡️_مامان جان الان پسر همسایه اومد میگفت شلوغ شده تو کجایی نگار جان زود بیا خونه.
🍃دخترک پوف کلافهای میکشد: «همین اطرافم میام دیگه. اَه» بعد گوشی را قطع میکند. به سمت جمعیت میرود کمکم شعارها عوض میشود کسی پرچم را بالا میگیرد برای آتش زدن. نگار با خودش میگوید: «اینا چرا پرچم آتیش میزنن؟»
☘️نگاهی به دور بر میاندازد نه او اعتراض دارد ولی پرچمش را دوست دارد حاج قاسم را دوست دارد. کمی عقب عقب میرود تا از معرکه فرار کند.تا اینکه به عقب جمعیت میرسد از آنجا سریع دور میشود خیابانها پر از سطلهای که در آتش میسوزند.
ترس تمام وجودش را گرفته بود همین طور که به اطراف نگاه میکرد با خودش گفت: «کاش به حرف مامان گوش داده بودم.»
🎋 نیروهای یگان ویژه نظرش را جلب میکند کمی میترسد ولی جلو میرود با ترس و لرز سلام میدهد. جوانی که اسلحه در دست دارد جلو میرود: « سلام ابجی.» دختر کمی آرام میشود. میگوید: «ببخشید من گم شدم نمیدونم از کدوم طرف برم.» بعد سرش را پایین میاندازد.
✨مرد جوان سر به زیر میگوید: «یکم اینجا بشینید بعد برید خونه تون.» نگار نفس راحتی میکشد و گوشه کنار خیابان نزدیک نیرویهای یگان ویژه مینشیند. همان مرد جوان به کسی میگوید تا برای دختر آب بیاورند.
