اشک شوق
🍃_ساغول، اینجه چه میکنی؟
☘️_فصل هندوانه است. باید برم سرآب. الانم دارم خاک پاشون میریزم.
🌸احمد پلاستیک سفید را محکم روی ردیف هندوانهها کشید. روی موتور پرید و بیل را جلو روی پایش گرفت تا از دو طرف موتور آزاد باشد: «فعلا خداحافظ. میرم عصر با سکینه و گلمحمد بیام. »
💥کربلایی حسن، برایش دستی تکان داد و کمی بعد موتور درخورشید، که گویی به زمین بوسه میزد، محوشد.
✨کمی آن طرفتر محبوبه، از پای تنور برخاست. فطیرها را در سینی گذاشت و بین ساروق، جمع کرد. بوی روغن و سبزی فطیر، در دماغش پیچید. دلضعفه گرفت. اما حالا چندروزی از رمضان گذشته بود و کمکم به گرماخوردن پای تنور، پیچیدن بوی چِرَک، خمیر و پیاز توی حیاط خانه عادت میکرد.
☘️نان را برداشت و همینطور که راهی اتاق میشد، با صدای ترمز موتور قلبش تپش خود را از سرگرفت. مجید رسیده بود و محبوبه، دلش میخواست دلتنگیش را با کنارش نشستن جبران کند.
🍃مجید، هر روز روزه میگرفت اما سنگ کلیهاش، او را میآزرد. حالا هم خسته و تشنه از راه رسیده بود و محبوبه که قبلتر از او خواسته بود روزهاش را نگیرد با یک لیوان بلند چایی داغ و خوشعطر، به استقبالش رفت.
🌾ابروهای کمپشت مجید هلالی شکل شدند و گوشههای لبش، سربالایی رفتند. لبخند مثل سفره، روی لبش پهن شد و از شوق چشمهای قهوهای محبوبه، به چهرهاش خیره شد. سالها بود با اینکه تلخی حسرت فرزند، درکامشان نشسته بود، عاشقانه یکدیگر را دوست میداشتند و گرانی و کار زیاد کشاورزی و حتی ضررهای گاه وبیگاه در فروش محصولاتشان، نتوانسته بود حتی اندکی رنگ پلاسیدگی روی قلبهایشان بپاشد.
🌸محبوبه استکان را جلوی رویش گذاشت و با قندان هدیهی او قند یزدی، برایش آورد و رفت تا سینی کمه و چـِرَک را بیاورد. مجید باهمان لبخند پرشوق گفت: «کجای کاری خانوم؟ آقا مجیدتون روزه است. »
🎋محبوبه اخم کرد: « قرارمون این نبود آقا مجید، حالا درسته هرچی شما بگی ولی نه سر سلامتیت. »
🍀_میدونم خانومم. اما من قسمت سخت کاررو گذاشتم برای شب که باهم و با کمک گلمحمد و خانومش بریم بنابراین اذیت نشدم. انشالله فردا که تاسبزوار، رفتم و دکتر نظر قطعی داد که روزه ضرر داره، دیگه نمیگیرم.
🌾محبوبه که در ذهنش همسر همیشه محبوبش را با مردهای دیگر مقایسه میکرد که روزه نمیگرفتند و حتی نمازهایشان را هم نمیخواندند، دلش برای مجید، غنج رفت و برای بارهزارم به مرد زحمتکش و دیندارش، افتخار کرد و مروارید اشک شوق، ازگوشهی چشمش بارید.
