تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

🌾همیشه چشمش به دهان دیگران است تا بگویند چه کند و چه چیز را انتخاب کند؛ علت این رفتار عدم قدرت در تصمیم گیری است. قدرت انتخاب و تصمیم گیری مثل بسیاری از مهارت‌های دیگر باید در دوران کودکی آموخته شوند.

🍃راهکار برای دستیابی به این مهارت در کودکی ساده است؛ کافی است به کودک خود قدرت انتخاب دهید مثلا به او بگویید می خواهی لباس قرمزت را بپوشی یا آبیه را ؟ یا موقع خرید اسباب بازی اجازه دهید خودش انتخاب کند یا از او بخواهید ناهار روز جمعه را او پیشنهاد کند. بدین شکل کودک شما قدرت نه گفتن و انتخاب درست  به دست می‌آورد و در نوجوانی تحث تأثیر همسالان دست به کارهای خطرناک نمی‌زند.

صبح طلوع
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠کنار ماشین که رسید گفت: «جورابم را جا گذاشته ام.» رفت داخل خانه و من را صدا زد. وقتی رفتم داخل، گفت: «با من مشکلی نداری؟»

🌾گفتم: «نه.» گفت: «مادر من مثل مادر خودت است. من این دفعه بر نمی گردم و شهید می شوم.» جورابش را از جیبش در آورد و پوشید.

📚کتاب مثل مالک۷۲

 

 

صبح طلوع
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃می‌بخشند و از بدی‌ها چشم می‌پوشند
خوشا آنان که الله یارشان است،  الله اجازه‌ نمی‌دهد دوستان واقعی‌اش در مسیر کج قدم بگذارند، چه خوب حواسش به همه جا و همه‌ی پدیده‌هاست.

💠این کار تنها از خالق بی‌همتا بر می‌آید که زمین و زمان را تحت کنترل خویش بگیرد و از کوچک‌ترین عمل مخلوقش خبر داشته باشد.

🌾و چه نیکو بندگانی را پرورده که امر معبودشان را بر هر امری برتری می‌دهند:
«وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ وَإِذَا مَا غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ؛ همان کسانی که از گناهان بزرگ و اعمال زشت اجتناب می‌ورزند،و هنگامی که خشمگین شوند عفو می‌کنند.» (سوره‌ی شوری،آیه ۳۷)

صبح طلوع
۱۶ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔺 پادکست داستان قاب دوست داشتنی


💫... یک کوچولو سختم بود اما ذوق زده و با چشمایی برق افتاده حرف به حرف ات را کنار هم گذاشتم و خواندم. آنقدر خوشحال شدم که چه نوشته ی زیبایی ...
 

 

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃حس کرد، چیزی به سمتش پرتاب شد،  سرش را دزدید، صدای برخورد در قند دان به دیوار را شنید و سرش را بلند کرد. با اخم به پسرک چهارساله خاله‌اش خیره شد. پیش خودش گفت: «چی به بچشون یاد می دن؟» برخی والدین بچه‌ها را کاملا آزاد می‌گذارند تا هر کاری دلشان می‌خواهد، انجام دهند. درست است که بچه‌ها تا هفت سال باید پادشاه باشند؛ ولی پادشاه هم باید حد و مرزها را یاد بگیرد.

🌾اگر به کودک محدودیت‌ها آموزش داده نشود در بزرگسالی در تعامل با دیگران و اجتماع دچار مشکل می‌شود‌.  البته پدر و مادر نباید زود تسلیم یا خشمگین شوند؛ چون تسلیم شدن یعنی بی‌خیال شدن قاطعیت و خشمگین شدن یعنی اعمال محدودیت و قاطعیت بیشتر که هر دو مخرب هستند.

🌺و‌الدین لازم است با روش محترمانه و سالم، آداب، محدودیت‌ها و قوانین را به بچه‌ها آموزش دهند. از جمله این روشها عبارتند از:

💠۱. محدودیت یا قانون را به طور شفاف بیان کنید.

🌾۲. پدر ومادر متحد و در یک جبهه باشند.

💠۳.وقتی کودک محدودیت رعایت می‌کند، او را تشویق کنید.

🌾۴.اگر کودک خوب عمل نکرد، او را از کار بدش آگاه کنید و به او بگویید که می خواهید یک بار دیگر تلاش کنی؟

💠۵. با محبت و تأمین نیاز عاطفی کودک از طریق بازی و گوش دادن به بچه رعایت حد ومرزها آسانتر می‌شود.

🌾۶.بگذارید عواقب طبیعی و قراردادی ( تنظیم شده توسط والدین) اعمال خود را ببینند.

💠۷. ترمیم رابطه بعد از دیدن عواقب کار از طریق صحبت و بررسی درباره عمل بد بچه

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾از بالای خاکریز صدایم زد. بی مقدمه به خورشید اشاره کرد و گفت: «می بینی آفتاب چه طور غروب می کند؟»

💠با تعجب گفتم: «بله.» گفت: «آفتاب عمر من هم دارد غروب می کند.»

📚مثل مالک،ص ۶۸

 

 

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️وقتی دلت از همه جا و همه کس می‌گیرد و تنها و بی‌کس در گوشه‌ای چشم انتظار می‌نشینی شاید یکی همرازت شود و همدلت تا درد دلهایت را با او در میان بگذاری.

🍃کسی را نمی‌یابی جز خالق آسمان و زمینت با خود زمزمه می‌کنی، اوست همه کس و همه‌ی دارایی‌ام: «وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ یَغْفِرُ لِمَن یَشَاءُ وَیُعَذِّبُ مَن یَشَاءُ ؛ مالکیت و حاکمیت آسمانها و زمین از آن خداست؛ هر کس را بخواهد (و شایسته بداند) می‌بخشد، و هر کس را بخواهد مجازات می‌کند.»

💠وقتی می‌بخشد و صاحب اختیار تمام کائنات است به گونه‌ای باشیم که مهر لیاقت بگیریم برای عزیز شدن نه ذلت و خواری.

🌺بلند آن سر،که او  خواهد بلندش
             نژند آن دل، که او خواهد نژندش
                                    وحشی بافقی

💫نشان شایستگی را از درگاهش بجوییم و بس.

 

صبح طلوع
۱۵ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍁زیر چشم‌های سیاهش دست کشید. زهر خندی نثار لپ‌های آب شده و رنگ زردش کرد. به آینه قدی اتاقش پشت کرد. گوشه‌ اتاق نشست. سرش را روی زانوهایش گذاشت و اتفاقات شب گذشته را مرور کرد.

🍃دست در دست حمید وارد ویلای باغ لیلا دوست جدیدش شد. چند باری در آرایشگاه او را دیده و با هم دوست شده بودند. دعوت مهمانی‌اش را رد نکرد و با چرب زبانی شوهرش را راضی کرد. سالن ویلا پر بود از زن و مرد. زن‌ها با لباس‌های کوتاه و نامناسب در میان مردان می‌چرخیدند. چشم‌های چرخان حمید بر تن و بدن زنان اخم بر پیشانی کوتاهش نشاند.

لیلا با لباسی سرخ و دامن سفید کوتاه جلو آمد. دست دراز شده لیلا را فشرد؛ لبخند لیلا و خیرگی چشم‌های او بر چشم‌های عسلی حمید، خون سیما را به جوش آورد؛ اما دم نزد. مبل سه نفره‌ای را دید؛ حرف‌ لیلا درباره‌ی راه و مسیر ویلا با حمید را قطع کرد و او را به سمت مبل برد؛ اما لیلا رهایشان نکرد. سرو الکل دور از انتظارش نبود؛ اما خوردن راحت آن از سوی حمید لجش را درآورد.

آهسته زیر گوش حمید گفت: « نخور؛ وگرنه من هم می‌خورم.»  حمید دستش را از میان دست او آزاد کرد و به آرامی گفت: « بخور که چی؟» جا خورد؛ دندان هایش را بر هم فشرد به خودش لعنت فرستاد که حمید را به چنین مهمانی آورده؛ برای اینکه لج حمید را دربیاورد، صدای وجدانش را درباره گناه بودن این کار خفه و فریاد عقلش را درباره مضر بودنشان خاموش کرد و مشروب خورد.

سرش گیج می‌رفت، کسی نزدیکش شد و دستی سنگین و بزرگ روی دستش قرار گرفت. چشم‌های خمار شده‌اش را به او دوخت.  ابروهای کشیده‌اش شبیه حمید بود؛ اما وقتی حرف زد و گفت: «بیا بریم.» چشم‌های سیما کامل باز شد و چهره‌ی ناآشنایش او را به خود آورد. دستش را پس زد: «ولم کن. حمید! حمید!» قهقهه مرد قلبش را لرزاند. مرد چهارشانه‌ی به او نزدیک‌تر شد: «این همه ادا برام در نیار تو هم لنگه لیلایی دیگه. دوست پسرت رو بر زد من هم تو رو.» چهار ستون بدنش لرزید. وسط سالن جیغ زد: «حمید!» تمام چشم‌ها به سمتش برگشت. حمید را دید از کنار لیلا آن سمت سالن به سمتش گام برداشت.

قلبش آرام گرفت. از مبل جست و با دو قدم خودش را به حمید رساند: «بیا بریم نمی‌خواد دعوا راه بندازی... » اخم حمید با کلمه‌ی کولی ماتش کرد. انتظار دعوا داشت؛ اما دستش با شدت کشیده شد و از جلوی چشم‌ها به سمت خارج سالن کشیده شد.

فریاد حمید قلبش را پاره پاره کرد: « بیخود وقتی جنبه نداری میای مهمونی و من هم با خودت میاری، برو خونه.» سیما با جیغ گفت: « اون مرتیکه رو باید نفلش می‌کردی؛ سر من داد می‌زنی! نکنه کار همیشگیته ؟ و من ساده این دو سال فکر می‌کردم شوهرم آدم حسابیه.» حمید دست سیما را فشرد و هلش داد: « آره هر دفعه که با دوستام می‌رفتم مهمونی همینطور بوده. حالا چی می‌خوای بگی؟» نماند، گیج و حیران با تاکسی به خانه برگشت.

آن شب با اشک و گریه تنها در اتاقش به در زل زد به امید آمدن حمید و خواب بودن همه اتفاقات؛ اما حمید نیامد و سیما تک تک خاطراتش را با حمید مرور کرد. مدام به خودش می‌گفت که چطور نشناختمش. نشانه‌ها را نادیده گرفته بود؛ معتقد نبودنش به هیچ چیز تازه برای سیما معنا پیدا کرده بود. زندگی دو ساله‌اش با مردی که برای امنیت و آبروی او ارزشی قائل نبود او را به مرز جنون کشیده بود. دوباره به خودش در آینه خیره شد، باید کاری می‌کرد، لباس پوشید و با صورتی بی‌روح از خانه بیرون رفت تا از کسی خبره برای زندگی‌اش مشورت بگیرد.

صبح طلوع
۱۴ مرداد ۰۲ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠اینجا کسی ذاتا بد نیست.
🌾قدرت تشخیص‌ها گم شده.

صبح طلوع
۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃گفت: «از من راضی هستی یا نه؟… آن دنیا یقه ام را نگیری؟»

🌾گفتم: «من حلالت کردم از تو راضی‌ام.» گفت: « اگر از ته دل این را گفتی،آن دنیا شفاعتت را می‌کنم.»

📚مثل مالک،ص ۷۰

 

صبح طلوع
۱۴ مرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر