وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا
با گفتاری لطیف و بزرگوارانه با آن دو سخن بگو.
سوره اسرا، آیه۲۳
وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا
با گفتاری لطیف و بزرگوارانه با آن دو سخن بگو.
سوره اسرا، آیه۲۳
مادر
همانند سوره ای از قرآن است ...
که هیچ کس ...
حتی نمی تواند برایت ...
مانندش را ...
بیاورد.
در سخت ترین و بدترین شرایط، رشد به وجود خواهد آمد.
با سختی ها بساز تا درخت وجودت تنومند و قوی شود.
زهرا و رضا مدتی بود ازدواج کرده بودند. خانه ای نداشتند. در خانه مادر شوهر زندگی می کردند. گاهی اوقات زهرا برای درست کردن غذا از مادر شوهر مواد غذایی را که نداشت، می گرفت. او هر روز با نیش و کنایه های خواهر شوهر و مادر شوهر رو به رو می شد.
یک روز مادر شوهر به زهرا گفت: خسته شدم یا باید به شما خانه بدهم یا باید کمبود وسایلتان را جبران کنم. از کجا بیاورم؟ اوضاع اقتصادی سخت است. من هم باید داشته باشم ؟ اگر شما نبودید می توانستم حداقل این خانه را اجاره بدهم و مقداری از پولش را به زخمم بزنم.
زهرا ناراحت شد. بغضی همراه با گریه او را فرا گرفت. چیزی نگفت. از اتاق مادر شوهر بیرون رفت. وارد اتاق خودشان شد. چند ساعت گذشت. رضا از سر کار برگشت. زهرا را ناراحت و بغض آلود در گوشه اتاق دید . بعد از سلام گفت: خانمم چه اتفاقی افتاده؟ ناراحتی ات را نبینم؟
زهرا گفت: سلام عزیزم، چیز مهمی نیست. تا شما آبی به دست و رویت بزنی، غذا را حاضر می کنم.
زهرا به آشپزخانه رفت. ظرف غذایی برای مادر شوهر آماده کرد. به در اتاق مادر شوهرش رفت. در زد و گفت:اجازه است مادر؟
مادر شوهر با تلخ رویی در را باز کرد: باز چی شده؟ چه وسیله دیگری کم داری؟
- مادر برایتان غذا آورده ام.
مادر شوهرش در را باز کرد. با شرم سرش را پایین انداخت. ظرف غذا را گرفت.
- بله مادر حق با شماست. ما باید به فکر جا و کمبود وسایلمان باشیم.
بعد عذر خواهی کرد و به اتاق خودشان رفت. سپس وارد آشپزخانه شد. غذا را در ظرف کشید. مقابل رضا گذاشت. با بسم الله غذا را شروع کردند. رضا مشغول غذا خوردن بود. نگاهی به چهره گرفته و ناراحت زهرا انداخت.
-خانمم چه اتفاقی افتاده؟ باز به من نمی گویی؟
زهرا بلند شد. به طرف آشپزخانه رفت. گفت:آب یادم رفت. بروم بیاورم.
رضا صدایش زد:زهرا جان، چرا چیزی نمی گویی؟
- چیزی نیست سرم درد می کند.
- تو که سردرد نداشتی ؟ چرا سرت درد می کند؟ چرا به من چیزی نگفتی؟
- نه چیزی نیست؟ خستگی و کار زیاد است؟ کمی استراحت کنم خوب می شوم.
- من می دانم اتفاقی افتاده است؟ تا نگویی رهایت نمی کنم؟
زهرا دوست نداشت رضا را ناراحت کند یا اوضاع را خراب تر کند. اما رضا رهایش نمی کرد. مدام می گفت: باید بگویی؟
زهرا مجبور شد ماجرا را بگوید . رضا سرش را پایین انداخت و گفت: خانم گلم، من شرمنده شما و مادرم هستم. اما چه کنم هر چقدر کار می کنم، بیشتر از این نمی شود. زهرا گفت: اشکال ندارد. ناهارت را بخور. خدا بزرگ است.
از آن پس زهرا مراقب بود غذایی درست کند که تمام وسایلش را در خانه داشته باشد و علاوه بر احترام و محبت بیشتر به مادر شوهر، ختم ذکر استغفاری هم گرفت.
چند روز گذشت. دوست رضا به او زنگ زد. گفت: مادر من دو خانه دارد. یکی از آنها را وقف کرده است. برای زن و شوهرهایی که وضع مالی خوبی ندارند. تا مدتی که خانه ای تهیه می کنند، بدون هیچ هزینه ای در اختیار آنها قرار دهد.
وقتی فاطمه سلام الله علیها ازدواج میکند آن مهریه و جهیزیه اوست؛ همه می دانید با چه سادگی و وضع فقیرانه ای دختر شخص اول دنیای اسلام ازدواج خود را برگزار می کند.
بیانات مقام معظم رهبری، ۷۱/۰۹/۲۵
قال رسول الله صلی اللّه علیه و آله: نَظَر الوَلد اِلی والدَیه حبّاً لهما عبادهٌ.
رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادرش عبادت است.
بحار الانوار، ج ۷۴،ص۸۰
از این طرف خانه، به آن طرف خانه، راه میرفت. نفس نفس زدنش، به گوشممیرسید. احتمالاً چهرهاش پر از نگرانی بود و نمی دانست چه کند هرچه بیشتر راه میرفت. اضطرابش بیشتر میشد و نفس هایش بیشتر به شماره می افتاد با سرعتی باور نکردنی به طرف در حرکت کرد. دستگیره را بالا و پایین می کرد، که ناگهان در باز شد و با سرعت وارد اتاق شد. من کنار اتاق نشسته بودم. زانوهایم را در بغل گرفته بودم و، زیر چشمی نگاه میکردم.
صدایش بالا آمد و گفت: مشکلت چیه؟
خیلی صدایش لرزش داشت. نگرانی عجیبی در چهره اش موج می زد..... دستش را بالا آورد، تا مرا به حرف بیاورد، سکوتم را بشکند و مرا از تنهایی بیرون بکشد. اما با سختی تمام دستش را مشت کرد و پایین آورد، نفس عمیقی کشید و نشست. در همان لحظه دست گرمی روی سرم احساس کردم. همان آرامشی که دنبالش بودم را برایم رقم زد. گرم بود، مهربان بود، جنس مهربانی اش به گونه ای بود که هیچگاه با هیچ مهربانی و محبتی که من دنبالش بودم قابل مقایسه نبود. سرم را بالا آوردم تا این محبت را پاسخ گویم. اما هیچ تصویری نبود تصویری از خیال و گذشته بود. چون دیگر او نبود، دیگر محبت نبود، دیگر مهربانی نبود، دیگر، مادر نبود اشک بود و حسرت دستهای گرم مادر. مادر دوستت دارم.
تقدیم به بهترین مادر دنیا، دردانه پیامبر، بانوی دوعالم
پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند :مَنْ کانَ عِنْدَهُ صَبِىٌّ فَلْیَتَصابَ لَهُ؛
هر کس با کودک سروکار دارد ، با او کودکانه رفتار کند .
منبع: من لا یحضره الفقیه ، ج ۳، ص ۴۸۳،ح ۴۷۰۷
بهترین روش تربیت فرزند، این است که در آغوش مادر و با استفاده از مهر و محبّت او پرورش پیدا کند.
بیانات مقام معظم رهبری؛ ۷۵/۱۲/۲۰