تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

چند سالی می شد به خانه مادربزرگ نرفته بود؛ از زمان مهاجرتش  برای ادامه تحصیل تا تمام شدن درسهایش. با پشتکار فراوان بالاترین رتبه را در دانشگاه کسب کرد و  با افتخار به وطن برگشت. از همان ابتدا هم برای ماندن نرفته بود. فکر و ذکرش خوب درس خواندن و برگشت به سرزمینش برای ادای دین به هموطنانش بود. تمام آن روزها لحظه شماری می کرد تا روزهای غربت تمام شود.

همه آنچه داشت از دعای خیر پدر و مادر به خصوص مادربزرگش می دانست. مادر بزرگ همیشه برای زهرا دعا می کرد. بخصوص در ماه رجب و شب لیلة الرغائب. همیشه به زهرا می گفت: «از خدا بخواه کمکت کنه.»  حالا بعد از سالها از دیار غربت به وطن برگشته بود تا با دیدار خانواده جانش تازه شود. اصرارهای پدر و مادر برای استراحت و ماندن در خانه بی فایده بود. پدر گفت: «صبر کن فردا باهم میریم.»

زهرا حتی برای لحظه ای نمی توانست دیدار مادربزرگ را به تأخیر بیاندازد. یاد غل غل سماور و بوی دل انگیز عطر دم نوش به لیمو به همراه کلوچه های سنتی مادربزرگ دیوانه اش کرده بود. می خواست زیر کرسی کنار او بنشیند، دم نوش بنوشد و به قصه های قرآنیش گوش دهد. می خواست دست های چروکیده اش را درون دستانش بگیرد و با عشق به صورت آرامش نگاه کند. می خواست وقتی او نماز می خواند، کنار سجاده اش سجاده بیاندازد. همراه او به عبادت بپردازد و بعد نماز به او بگوید: «مامانی امشب که اومدم دیدنت لیلة الرغائبه دعاهای خاصت رو در حقم فراموش نکنیا. من هر چی دارم از دعاهای شما و پدر و مادرمه.»

با شور و شوق به خانه مادر بزرگ رفت. جلوی در چوبی خانه مادربزرگ با درکوبه های سنتی آهنیش ایستاد. با اشتیاق فراوان به جای زنگ، همان درکوبه را کوبید. باران شروع به باریدن کرد. هیچ صدایی نیامد. ایندفعه هم کوبه را کوبید و هم زنگ را فشرد. استرس درون جانش ریخت. ضربان قلبش بالا رفت. صدای آرامبخش مادربزرگ که او را به اسم صدا می زد درون گوشش پیچید. اما در باز نشد. بغض گلویش را فشرد. زیر باران چادرش خیس شده بود. ماشینی پشت سر او نگه داشت. صدای پدرش را شنید: «دخترم، مادر بزرگ خونه نیست. بیا ببرمت پیشش.»

دلش می خواست در باز شود و خود را در آغوش مادربزرگ رها کند. بوی عطر گلاب مادر بزرگ  ضربان قلبش را پایین بیاورد. بر دستهای چروکیده و گرمش بوسه ای بکارد. محو تماشای صورت نورانی مادربزرگ شود و به او بگوید: «دوستت دارم برکت زندگیم.»

داخل ماشین، پدر از هر دری سخن گفت. از حوض وسط حیاط مادربزرگ با گلدان های زیبای اطرافش و او را به خاطرات شیرین بچگی برد. آنقدر حرف های پدر و یاد خاطرات بچگی برایش شیرین بود که متوجه نشد مسیر حرکت پدر به کجا منتهی می شود. وقتی ماشین ایستاد، پدر غمگین گفت: «امشب مادربزرگ به دعای تو خیلی محتاجه. آوردمت اینجا تا باهاش درد دل کنی. دستت رو روی سنگ قبرش بذاری تا باهات انس بگیره و براش دعا کنی.»

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ؛

برای من و پدر و مادرت شکر به جا بیاور.

 سوره لقمان، آیه ۱۴

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

در خاطرات آیت‌الله مرعشی نجفی آمده است:

زمانی که در نجف بودیم، یک روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود.

ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم؟ از طرفی می‌ترسیدم با بیدار کردن ایشان، باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم.

خم شدم و لب‌هایم را کف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینکه[پدرم] به خاطر قلقلک پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهاب‌الدین تو هستی؟! عرض کردم: بله آقا.

 دستش را به‌سوی آسمان بلند کرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی می‌فرمود: هرچه دارم از برکت دعای پدرم است.

هزار ویک نکته اخلاقی از دانشمندان، اکبر دهقان، ص277

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱ نظر

 


 در خانواده موفق شرایط خانه به گونه ای است که بچه ها قبل از هر کسی، برای درد دل به والدین شان مراجعه می کنند. در خانه شما این موضوع به چه شکلی پیگیری می شود؟

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

اطمینان کن به نقاشی اش

او خوب می داند نقطه نقطه‌ی زندگیت را کجا و چگونه ترسیم کند تا زیباترین نقش را از تو بر دل روزگار بیاندازد.

 

@parvanehaye_ashegh

تنها راه نرفته
۳۰ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لب های نازک و غنچه ای پسرش به همراه بینی خوش فرم و لپ های گوشتی اش زیبایی صورتش را دو چندان کرده بود. گردی و سفیدی صورتش با  موهای مجعد و خرمایی رنگش معصومیت خاصی به او بخشیده بود. همانطور که به او نگاه می کرد و حس خوبی داشت در دلش به نیت سلامتی اش صدقه ای را کنار گذاشت. از بس امروز بالا و پایین پریده بود مثل یک کبوتری می ماند که در آشیانه اش آرام گرفته است.

 دوباره به صورت آرام فرزندش نگاهی انداخت. کنار اسباب بازی هایش خوابش برده بود. در دست های کوچک و گوشت آلودش ماشینِ قرمز بی قراری می کرد. نه رها می شد که به پارکینگ برای استراحت برود و نه اینکه سوئیچ را می چرخاند تا فرمان را به دست گیرد و با پایش پدال گاز را فشار دهد تا حرکت کند. نگاهی به پاهای کوچکش انداخت با رنگ های خودکارآبی و قرمز روی آن ها خطوطی درهم و برهم نقاشی کرده بود. هر چه به فاطمه می گفت: وسایلت را روی زمین نگذار تا داداشت به آن ها دست نزند؛ ولی انگار باز هم فاطمه آن ها را بر روی زمین رها کرده است که دست امیرحسین به آن رسیده بود.

سارا علیدوستی
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

بچه‌ها گاهی ممکنه اشتباهاتی رو انجام بدن، اما شما در جایگاه پدر یا مادر بدونید رفتار محترمانه با کودکتون یکی از اصول تربیتی به حساب میاد.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

یکی از شیوه‌های رفتاری رسول‌ خدا‌ _صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم_ با کودکان این بود که به آنان هدایایی می‌داد.

در برخی از روایات نقل شده است که مردی نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول‌ خدا! بچه آهویی را شکار کرده‌ام. آن را به شما هدیه می‌دهم تا به فرزندانت حسن و حسین _علیهما‌السلام_ بدهید.

آن حضرت، هدیه را پذیرفت و برای صیاد دعا کرد. سپس امام حسن _علیه‌السلام_ نزد پیامبر آمد و دوست داشت آن بچه آهو را بگیرد. رسول‌ خدا  _صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم_ آن را به امام حسن _علیه‌السلام_ داد. او آن را گرفت و نزد مادرش رفت و بسیار خوشحال بود و با آن بازی می‌کرد.

 بحارالانوار، محمدباقر مجلسی ، ج۹، ص۲۵۴

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ناسازگار است؟ بیش فعال است؟ آرام و قرار ندارد؟ مدام آتش می سوزاند؟ شیطنت و لجبازی اش خسته ات کرده است؟ بد خلقی می کند و هر چه می گویی خلافش انجام می دهد؟ دعوا ٬ تنبیه ، تهدید و جریمه را راه حل می دانی؟ خسته شده ای؟

لحظه ای صبر کن ... جالب است بدانی؛ چنین فرزندانی به محبت بیشتری نیاز دارند و شاه کلید محبت کردن، زودتر و بهتر و اساسی تر جواب می دهد.

البته چند نکته باید مورد توجه قرار بگیرد:

۱- والدین نباید جلو فرزند اختلافاتشان را بیان کنند و کار را به بحث بکشانند.

۲- مطمئن باشید در رفتار شما خللی بوده است که رفتار فرزند دلبندتان اینگونه شده است.

۳- فرزندان از ما الگو می گیرند پس اول باید خودمان را تربیت کنیم.

۴- محبت باید به جا و به اندازه باشد. زیادی آن بچه را لوس خواهد کرد و کمبود آن او را با مشکلات متعدد روحی مواجه می کند.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

چه شایسته است در اولین ساعات روز، دستانمان را به سمت آسمان بلند کنیم و برای فرزندانمان بهترین ها را از خداوند طلب نماییم.

 فرزندم امیدوارم همواره با قرآن مأنوس باشی و لحظه لحظه ات را با انوار قدسی آن، سپری کنی.

دعا می‌کنم عامل باشی به آن.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۹ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر