تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید عبدالله میثمی» ثبت شده است

tashakor

 

💠«مراسم عقد انجام شد. بعد از مراسم، آقا عبدالله از من خواست تا با من حرف بزند. اولین برخورد زندگی مشترکمان بود. قبل از هر صحبتی از من خواست  تا یک مُهر برایش بیاورم. چون روحیه ایشان را می شناختم، از باب شوخی گفتم: «مُهر؟ مُهر برای چی؟ مگر حاج آقا تا این موقع نمازشان را نخوانده اند؟ »

❇️دیدم حال عجیبی دارد. نگاهی به من کرد و گفت: «حالا شما یک مُهر بیاورید!» اما من دست بردار نبودم. گفتم: «تا نگویید مُهر را برای چه می خواهید، نمی آورم.» گفت: «می خواهم نماز شکر بخوانم و از اینکه خداوند چنین همسری به من داده، از او تشکر کنم.» دیگر حرفی نزدم. رفتم و با دو تا جانماز برگشتم».

📚 سیره پیامبرانه شهدا؛ رضا آبیار، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، ص۸۴

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۰ مهر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

moraat

🔰 از اردوی مشهد برگشته بود. با اینکه می‌توانست خانواده‌اش را ببرد ، اما این کار را نکرده بود.

پرسیدم: عبد الله! چرا خانواده‌ات را نبردی؟
گفت: از وقتی رحمت الله شهید شده، بین خانواده خودم و او فرقی نمی‌گذارم تا مبادا به دل خانواده‌اش خطور کند که اگر رحمت الله زنده بود، ما را می‌برد.

خیلی اهل مراعات بود و نکته سنج.

📚‌‌کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ص ۶۰

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۳۰ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃حاج خانم شنیده بود داخل زندان چاقوکشی شده است و چند نفر زخمی شده‌اند. آرام و قرار نداشت.

🍃آمد ملاقات اجازه نمی‌دادند؛ تا اینکه یکی از سربازها شناخت مان و وقت ملاقات داد. اما عبدالله قبول نکرد.

🍃می‌گفت: اگر بناست که ملاقاتی باشد، باید برای همه باشد. مگر فقط من ننه دارم.

📚یادگارن، ج۵، ناشر روایت فتح، خاطره۳۳

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۲ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

✨ پدر و مادرم دعایتان مستجاب شد. 

☘پدر، فراموش نمی‌کنم وقتی که آمدید پشت میله‌های زندان قصر و گفتید: خدایا من از این فرزند راضی هستم، تو هم راضی باش و من چقدر آسوده شدم.

🌸ای مادرم، شما آن مادری هستید که در اولین برخورد هنگام ملاقات در زندان حماسه‌ای همچون حضرت زینب آفریدید. همان جا که گفتید: فرزندم ناراحت نباش تو سرباز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)  هستی؛ درس‌هایت را بخوان و مرا از آن گرداب هولناک به ساحل اطمینان خاطر آوردید و اگر این فرزند کوچک شما فاتحانه و پیروزمندانه با چهره سفید از دنیا رفت، بدانید همان دعای شماست که در اولین سال عروسی خود جهت فرزندی صالح کردید، مستجاب گشته و خدا این فرزند صالح را از شما پذیرفته است.

📜فرازی از وصیت نامه عبدالله میثمی

📚 تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ص ۲۰۰

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۲۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨کمک به مادر 

🌺عبدالله خیلی اهل بازی نبود. یا سرش لای کتاب‌هایش بود یا مشغول مرغ و خروس‌هایش.

🌸وقتی سفره را دستم می‌دید، سریع ازم می‌قاپید و پهن می‌کرد و می‌چید. آخر سر هم خودش جمع می‌کرد. دلش نمی‌خواست مادرش زیاد کار کند.

📚 یادگاران، ج۵، خاطره چهار

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر