تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۶۸۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیره شهدا» ثبت شده است

 

🌾شهید محمد اسلامی نسب، علاقه زائد الوصفی به حضرت زهرا (س) داشت.
چشمش آسیب جدی دیده بود. دکترها، حتی با عمل جراحی از سلامت چشمش قطع امید کرده بودند. اصرار داشت که عملش کنند. بالاخره راضی شان کرد عمل را شروع کنند و کاری به نتیجه نداشته باشند. شرط کرده بود که عمل را با ذکر یا زهرا (س) شروع کنند.

🌺بعد از عمل دکترها متعجب از نتیجه بودند. ذکر یا زهرا (س) کار خودش را کرده بود. عملیات کربلای چهار هم، وقتی بانی روضه حضرت زهرا (س) شد، با نگاهی به حال و روزش می توانستی آخر کارش را حدس بزنی.

 💠خودش هم می گفت: «محال است این خانم شرمنده‌ام کنند.» بعد از روضه سفارش هایش را کرد و شد آخرین خداحافظی اش.

راوی: صادق دهقان و حاج کاظم محمدی

📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره  ۱۱ و ۳۵

 

صبح طلوع
۰۴ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾تازه از اردو برگشته بودم و حمید هم از سرکار آمد. رفتم استقبالش. بالا آمدنش طول کشید. برگشتم اتاق. وقتی آمد داخل، بعد از سلام و احوال پرسی گفت: «پسر صاحب خانه وقتی سرباز بوده کتابی را از کتاب خانه سپاه امانت گرفته بود . یادش رفته بود. داد به من که به کتاب خانه بر گردانم.»

💠 از اسم کتاب پرسیدم. کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب بود که مدت ها دنبالش بودیم.گفتم: «چه خوب! دو نفری می نشینیم و می خوانیمش.»

🍃حمید کتاب را روی اوپن گذاشت و گفت: «ما نمی توانیم این کتاب را بخوانیم. این کتاب جزء اموال عمومی کتاب خانه است و زمانی می توانیم از آن استفاده کنیم که جایی به نام ما ثبت شده باشد.»

📚کتاب یادت باشد، مصاحبه و باز نویسی: رقیه ملا حسینی، نویسنده: محمد رسول ملا حسینی، صفحات ۸۲ و ۲۴۹-۲۵۰

 

صبح طلوع
۰۳ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌾در عملیات والفجر دو در منطقه ای گیر افتاده بودیم که در تیر رس دشمن بودیم. جیره آب‌مان هم تمام شده بود. حاج آقا ترکان زخمی شده بود و آب می‌خواست. قطرات چند قمقمه خالی را با هم جمع کردم.

🍃ترکان خوشحال شد که آب آورده‌ام؛ اما جمعش به پنج قطره نرسید. گفتم که حاجی کربلا را که یادت نرفته، اینجا هم کربلاست. دیگر چیزی نگفت. لحظاتی بعد ترکان سرش را بالا گرفت. دنبال کسی می گشت. می گفت: «همین الان آقا اینجا بود.»

🌺در همان حال گفت: «می‌خواهم نماز بخوانم و شروع کرد به نماز خواندن.» دو رکعت نماز خوابیده. بعد از گفتن شهادتین، از جام شهادت سیراب شد.

راوی: شهید محمد رضا تورجی زاده

📚کتاب یا زهرا سلام الله علیها؛ نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۶۳ و ۶۴

 

صبح طلوع
۰۲ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

💠جنگ که تمام شد تحصیلات حوزوی اش را ادامه داد. به زبان عربی و انگلیسی مسلط بود. می خواست صدای اسلام شود.
جنگ بوسنی که شروع شد، برای کارهای فرهنگی و امدادی پیش قدم شد.

🍃آخرین تماسش در ایام فاطمیه بود. به زیان انگلیسی برای بوسنیایی ها از حضرت زهرا (س) گفته بود و روضه خوانده بود.
بعد از ده روز، پیکر بی جانش را پیدا کردند با تیری بر سینه اش. می خواستند صدای مظلومیت فاطمه (س) را قلب اروپا خاموش کنند.

راوی: خانواده شهید

📚خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره ۱۵

 

 

صبح طلوع
۰۱ تیر ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌾یک بار خیلی جدی به یکی از دوستان گفت: «یادت هست یک بار عاشورا افتاده بود در ماه رمضان. همه تشنه و گرسنه سینه می زدند و لب ها از تشنگی وا رفته بودند. آن روز خیلی سخت بود.»

🍃گفت: «نه یادم نمی آید.»

🌷علی خندید و گفت: «آخر مگر ماه محرم در رمضان می افتد.»

📚بیا مشهد، ص۹۰

 

صبح طلوع
۳۱ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


 
🌷شهید علی قوچانی قبرستان بقیع رفته و از حضرت زهرا (س) خواسته بود که وقتی شهید شد، مزارش مثل حضرتش بی نشان باشد.

🌾دو سال بعد وقتی در عملیات والفجر هشت شهید شد. پیکرش در منطقه ماند. شهید خرازی فرستاد دنبالش. منطقه را آب گرفته بود. هر چه گشتند خبری نشد. باورش نشد. خودش هم آمد باز خبری نشد که نشد. از همان قبرستان بقیع حاجتش بر آورده شده بود.

راوی: جواد آب کار

📚خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره  ۲۰

 

 

صبح طلوع
۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌾اواخر جنگ بود. آمد سراغم که روی سینه اش بنویسم «یا زهرا (س)» و پشت پیراهنش «می روم تا انتقام سیلی زهرا (س) بگیرم.»

🍃روزی که قطعنامه پذیرفته شد، می‌گفت: «مگر می شود وعده حضرت زهرا (س) عملی نشود. خودش به من وعده شهادت در این جنگ را داده است.»

🌷بعد از قبول قطع نامه برای دفع تجاوز صدام، به شلمچه اعزام شدند. کنار خاکریز برای بچه ها صحبت می کرد که «اسم حضرا زهرا را بدون «سلام الله علیها» بر زبان نرانید» ترکش خمپاره ای شد قاصد حضرت زهرا (س).

راوی: هم رزم شهید

📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره  ۲۳

 

صبح طلوع
۲۹ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠سر چند قسمت از مطالب مجله سوره انتقاد تندی نسبت به سید مرتضی داشتم.
با ناراحتی رفتم خانه و قصد داشتم داشتم که دیگر همکاری نکنم. پلک که روی هم گذاشتم، حضرت فاطمه (س) را خواب دیدم. سه بار از سید گله کردم و هر سه بار حضرت فرمود: «با پسر من چه کار داری؟»

🌾بعد از مدتی نامه ای سید برایم رسید که نوشته بود: «یوسف جان! دوستت دارم. هر جایی که می خواهی  بروی برو. ولی بدان برای من پارتی بازی شده و اجدادم هوایم را دارند.»

راوی: یوسف علی میر شکاک

📚سید مرتضی آوینی، ارمیا آدینه، ص ۴۷

صبح طلوع
۲۸ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🍃مریض شده بودم و نتوانستم سر کلاس بروم. وقتی حالم را دید آرام نشست بالای سر من و گفت: «بالام قربان اولوم».

🌺با لهجه شیرین اش کلی به من محبت کرد و گفت برایت آش درست می کنم.
شهید علی سیفی وقتی هم که از مشکلات جامعه می گفت، به پهنای صورتش اشک می‌ریخت.

📚 بیا مشهد، نویسنده و ناشر گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، چاپ ۱۳۹۵، ص ۶۳ و ۶۴

 

صبح طلوع
۲۷ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

☘️چند روز از عملیات خیبر می گذشت و ما زیر پاتک سنگین دشمن، در داخل کانالی پناه گرفته بودیم. خمپاره‌ای آمد و ترکشش سهم پهلوی رحمت الله شد.

🌷با وجود اینکه درد داشت، اجازه نداد به عقب منتقلش کنیم.لبخندی زد و گفت: «من تازه می‌فهمم حضرت زهرا (س) چه می‌کشیده. همیشه از خدا می‌خواستم نشانم بده، چطور پهلوی حضرتش شکسته شد. حالا خیلی خوب چشیدمش.»

راوی: هم رزم شهید

📚 خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، خاطره ۴۶

 

 

صبح طلوع
۲۶ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر