تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سنگ صبور» ثبت شده است

پرونده مدارک و دادخواستش را کنارش گذاشته بود و روی صندلی رنگ و رو رفته و سرد راهرو، منتظر بود تا نوبتش شود.

  خانم آرمیده!

طوری از جایش پرید که پرونده از ترس، دهانش را باز کرد و فریاد کشید و هرچه درونش بود روی زمین پرتاب کردنشست تا کاغذها را دوباره به خوردِ پوشه بدهد. اینبار آرام بلند شد و به سمت اتاق رفت. لبخند مهربان خانمی میانسال، با روسری بلند و آبی، او را به گفتگویی صمیمانه دعوت می کردسرش را پایین انداخت و پرونده را روی میز گذاشت و نشست. خانم مسعودی با تبسم زیبایش، پرونده را ورق می زد و با ستاره صحبت می کرد. ستاره هم که انگار سنگ صبوری پیدا کرده بود تا هزار و یک شبش را برایش بخواند، ثانیه ای ساکت نبود. گاه بغض مهمان گلویش می شد و گاه، آه، زیرصدای کلامش. نزدیک بود باران هم به آنها سلام کند که خانم مسعودی، ابر چشمان ستاره را با نسیم حرف هایش دور کرد.

همه اینایی که گفتی درسته. ولی یه چیزی می گم تمرین کن، تکرار کن اگه نتیجه نگرفتی یک ماه دیگه بیا خودم کمکت می کنم از این زندگی خلاص بشی. تو یه خانمی با هزار هنر که خدای مهربون تو وجودت گذاشته. اگه اینطور نبود در قرآن به مردها نمی فرمودن: براتون یه وجود نازنین خلق کردم که تا ببینیش آروم میشی. حالت خوب می شه اصلا انگار شارژر بهت وصل کردن. بعدم به هر دو یادآوری می کنه بینتون باید محبت و دوستی باشه.1 این رابطه باید همون طور که حضرت علی علیه السلام گفتند، رابطه گل و گلدون 2 باشه، یا به فرموده قرآن، بهارآفرین و روشنی چشم باشه.3 حیف نیست واقعا چیزای به این قشنگی رو از دست بدیم؟ نسخه من یه دارو داره. خوب و به موقع ازش استفاده

کنی همه چیز حله.

سارا علیدوستی
۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کنار پنجره ایستاد. خورشید وسط آسمان بود؛ ولی سوز سرمای شدید زمستان، احساس می شد. نگاهی به حیاط و حوض وسط آن کرد. برگ های زرد درختان، کف حیاط را پوشانده بود.  درخت انار و انگور عریان شده بودند، گل های باغچه هم همینطور، انگار با هم مسابقه گذاشته بودند و به خط پایان رسیده بودند؛ اما درخت سرو همچنان زیبا، سبز و پرطراوت با استقامتی مثال زدنی خودنمایی می کرد. گوشه ای از حیاط، پسر بزرگش مهدی، سر به سر برادر کوچکش علی گذاشته بود، علی هم با شیرین زبانی اش، نرگس و فاطمه رو به خنده انداخته بود. چند روزی می شد که دل و دماغ درست و حسابی نداشت. نه تنها دل او افسرده و پژمرده بود؛ گویی تمام خانه را، گرد افسردگی پاشیده بودند. نگران دل و روح لطیف بچه ها بود. ذهن خسته اش را به چند روز قبل، به پرواز درآورد. همان روزی که مثل همیشه با لبخند و مهربانی، به استقبال همسرش رفت. همینکه در را باز کرد با اخم و ناراحتی او روبرو شد؛  مثل همیشه به روی خودش نیاورد و با محبت، قربان صدقه اش رفت. اما آن روز چنان قشقرقی به پا کرد که انگار صدایش به گوش همسایه فضولش رسیده بود. روز بعد درحالیکه همسرش را بدرقه کرده بود، در حیاط را بست. همانطور که از پله ها بالا می رفت، یکدفعه صدای کوبیدن در به گوشش رسید. با عجله خود را به در رساند تا اگر همسرش چیزی را جا گذاشته باشد، برایش بیاورد. پشت در زن همسایه بود. بعد از  سلام و احوالپرسی و تعارف،  بلافاصله داخل خانه آمد و روی سکوی نزدیک حوض نشست. بدون مقدمه چینی، شروع به بدگویی از مردهای این دوره زمانه کرد: همه آنها مثل هم هستند. لیاقت محبت را ندارند. اگر عسل هم در دهانشان بگذاری، باز هم فایده ندارد. کی گفته تو باید بسوزی و بسازی!؟ حداقل تو هم مثل خودش باش.

سارا علیدوستی
۲۸ دی ۹۹ ، ۲۳:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هرگاه به چهره اش نگاه می کرد، تمام غصه هایش برطرف می شد و دردهایش را فراموش می کرد.

فاطمه سنگ صبور، آرام جان و محرم اسرارش بود، آن هنگام که به مونس و همدم نیاز داشت همیشه در کنارش بود و در سخت ترین شرایط دل او را تسکین میداد. وقتی که رفت، على -علیه السلام- ماند و شب تار و سکوت چاه ...!

-مولاجان! این وقت شب کجا می روید؟

-می روم نخلستان تا شاید کمی آرام گیرم ...

 

منبع: بحارالانوار، ج ۴۳، ص۱۲۳

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۷ دی ۹۹ ، ۰۸:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر