
🧕دوستم رو دیدم پرسیدم چرا اینقدر پریشونی؟!
😔دلیل رو که گفت، آرزو کردم نصیب هیچ مادری نشه!
👦دکترا از بچش قطع امید کردن، به خاطر یک بیماری ناشناخته که بچهشو به سمت فلج میبره.
🌱ما از پس شکر نعمت سلامتی بچه مون بر نمیآییم.خدایا هزار مرتبه شکرت.🤲


🧕دوستم رو دیدم پرسیدم چرا اینقدر پریشونی؟!
😔دلیل رو که گفت، آرزو کردم نصیب هیچ مادری نشه!
👦دکترا از بچش قطع امید کردن، به خاطر یک بیماری ناشناخته که بچهشو به سمت فلج میبره.
🌱ما از پس شکر نعمت سلامتی بچه مون بر نمیآییم.خدایا هزار مرتبه شکرت.🤲
🧕مادر بازهم به اتاق پناه برده بود. فهیمه آرام روی در زد. صدای گریههای بلند مادر، قلبش را فشرد: «میشه بیام؟»
_ نه دخترم. صبر کن خودم میام.
دختر طاقت نیاورد. حرفش توی دهانش قل خورد: «مامان،چرا گریه میکنید؟ »
🥺فاطمه، باقی بغضش را قورت داد. دستی روی صورتش که حالا قرمز بود، کشید. صدایش را صاف کرد و گفت:
«کی؟ من؟ هیچی مامان.»
دستش را روی دکمهی گوشی گذاشت. صدای نوحهی "دیر رسیدم من "پخش شد.
🎙_دارم روضه گوش میدم.بیا تو دخترم.
با خودش آرزو کرد میتوانست درد دلش را به کسی بگوید. اما نمیشد. بعضی دردها را باید تنها کشید تا از زخم زبان بقیه در امان ماند.
📱دیشب خیلی اتفاقی توی گوشی همسرش، چتی دیده بود که تمام رشتهی افکار و زندگی را از هم بریده بود. حالا محمود خانه نبود و داشت با خیال راحت عقدهگشایی میکرد. اما دلش نمیآمد با گریههایش، فهیمه را آزار دهد.
فهیمه در را باز کرد و مثل جوجهای سرما زده، خودش را به آغوش فاطمه رساند.
💦فاطمه همینطور که اشک میریخت، او را در آغوشش فشرد. باید با کسی مشورت میکرد با کسی که بعدها زبانی برای نیش زدن به سلولهای مریض زندگیش، پیدا نکند.
یاد مشاوری افتاد که از سالها پیش در هیات میشناخت. شمارهاش را برای روز مبادا گرفته بود.
🤔با خودش فکر کرد: «حتی اگر پای زن دیگری در میان باشد، تا آخرین لحظه، برای بازسازی زندگیم، تلاش میکنم. لااقل به خاطر فهیمه که حاصل عشقی است که سالها پیش بود. دلیلی هم ندارد که از این به بعد نباشد.
فهیمه خودش را بیشتر به فاطمه چسباند و دستش را روی دکمهی تماس گذاشت.

🗳سالها پیش ملت ایران در چنین روزی تصمیم گرفتند درپیمانی محکم، با شرکت در پرشکوهترین انتخابات دنیا با رأی ۹۸ درصدی، حاکمیت خدا را برخلق بپذیرند و در مقابل تمام جبههای شرقی و غربی ایستادگی کنند.
🌹مردم، همه پیمان بستند تا همیشه و تا ابد برای رسیدن به اهداف بلندالهی و حفظ آرمانها و حراست از لالهی خون شهدا به وطن دوستی پایبند باشند.
✊برای اعتلای ایران، برای اعتلای کلمهی حق، برای اعتلای آرمانهای شهدایی که خیلیهایشان دقیقا یک روز قبل از تحقق جمهوری اسلامی، بال گشودند.
🌱این روز تا همیشه و تا رسیدن به تمدن برتر ایرانی و اسلامی، برهمهی ملت ایران مبارک.🎉
🧕محبوبه گیرهی روسری دخترش را محکم کردـ دختر غُر میزدـ محبوبه میدانست که باید این غُرها را تحمل کند تا دخترنازدانهاش با حجاب انس بگیرد.
⚡️اما بالاخره غرهای فاطمه کار خودش را کرد و محبوبه خسته شد. دستش را گرفت و آرام روی پایش نشاند. توی گوشش گفت: «ببین دختر قشنگم، اگه بتونی این حجاب و روسری داشتن رو ادامه بدی، هم خدا و فرشتهها به افتخارت جشن میگیرن، هم من قول میدم برات جایزه🎁 بگیرم.
🤷♀ البته اصلا مجبور نیستی. ولی دیگه اونوقت خبری از جایزه و جشن نیست. حالا انتخاب با خودته
با چشمان سیاهش به مادر زل زد: «مامان من که ازش بدم نمیاد، هوا گرمه الان. قبلا مگه یادتون نیست که خودتون برام روسریم رو میبستید؟»
صورت گرد فاطمه با روسری سفیدش، روی دست ماه بلند شده بود.
گیره را به دست فاطمه داد: «آره مامان هوا گرم شده و روسری گذاشتن کمی اذیت میکنه، ولی مگه یادگرفتن تمرینات کاراتهت سخت نبود؟ اما چون دوست داشتی کمربندت نارنجی باشه تلاش کردی.»
هنوز به مادر زل زده بود. از روی پای محبوبه بلند شد و جلوی آیینه ایستاد: «ولی مامان اگه بدقولی کنی نه من نه تو ها!»
💦اشکهایش روی گونههایش میریخت. یاد تمام دلدادگیهایی افتاده بود که بی جواب مانده بود. تپشهایی که هیچ وقت آرام نمیگرفت.
خوابهایی که همیشه آشفته بود.
و دلی که هیچوقت به دست نمی آمد.
🔥اما حالا دنیا برایش وارونه شده بود. خواهرش تلفن او را شنید و به او تذکر داد: «یادت رفته حرف زدن با نامحرم بیشتر از پنج کلمه مجاز نیست؟»
یادش رفته بود. خیلی وقت بود که یادش رفته بود.
خیلی وقت بود خیلی بیشتر از پنج کلمه با نامحرم حرف میزد و میخندید.
اما این "تو بمیری از آن تو بمیریها" نبود!
همهی شواهد از این قرار بود که دیگر قرار نیست گناهانش پوشانده شود.
😭اشکهایش به پهنای صورت میریخت. با تمام وجودش احساس ندامت داشت از عشق خیابانی که نباید سراغش میآمد. از دلی که داده بود و نباید میداد. خندهها وحرفهایی که نباید میزد.
نگاهش به همسرش افتاد. یادش آمد در سختی و دشواری کنارش بوده. دلش برایش سوخت. چقدر کمتر از آنچه لایقش بوده از او عشق دریافت کرده؟
راستی چرا هرکسی حق داشت از او عشق دریافت کند اما همسرش نه؟!
👀به بچه هایش نگاه کرد. خیلی وقت بود برایشان وقت نداشت.
تصمیمش را گرفت. تغییر آسان نبود. حرکت شیطان و چرخش مداوم او را در اطراف قلب و زندگیش لمس میکرد.
نوبت او بود که به خود بیاید چون اصلا معلوم نبود پردههای رحمت الهی کی کنار بروند!
💫یاد حدیثی افتاد که در ایام جوانی میخواند:
✨«الحذر الحذر. فوالله لقد ستر حتی کانه قد غفر: مراقب باشید. مراقب باشید! به خدا سوگند آن قدر پوشانده میشود که گمان کرده میشود بخشیده شده.»
💓دلش می تپید اما با خودش تصمیم گرفت تپشهای قلبش را تنها در جهتی بپذیرد که خدا میخواهد. تصمیم گرفت همسرش را دوست بدارد خیلی بیشتر از کسانی که به دروغ ادعای عشق میکنند!
روی سجاده نشست. لیست هر روزه را آورد، همه را بلاک کرد.
۱۰۷۲ بار با اشک یاستار را زیرلب؛ زمزمه کرد.
💞حالا انگار دلش سبک شده بود. شوهرش که از در وارد شد؛ به احترام او از جایش بلندشد و به استقبالش رفت. حالا دوباره باید عشق را مشق میکرد.
📚نهجالبلاغه، حکمت۳۰.

💡برای ساختن زندگی خود؛
لازم نیست بدبین🧐 باشید!
لازم نیست؛ ذهن و دلتان را نگران🥴 کنید.
🌱تنها چیزی که لازم است به قول قدیمی ها:"مالتان را سفت بچسبید. همسایه را دزد نکنید"
📌باعشق ورزی صحیح،
📌با روش گفتگوی متمدانه و منتج به نتیجه،
📌با غیرت و محبت به جا،
📌با کنترل ومدیریت تنشها،
آسیب های زندگی را جوری مدیریت📝 کنید که همسرتان با دل وجانش شما را بپذیرد و عاشق باشد؛ آن وقت خیالتان راحت 😌خواهد بود.
🍃فاطمه عادت داشت از خوشی و ناخوشی اش فیلم وعکس توی اینستاگرام منتشر کند.
یک روز صبح وقتی گوشیاش را باز کرد؛ قلبش شروع به تندتند زدن کرد.
از خودش پرسید: «کی و کجا چنین عکسی گرفتهام؟»
☘️هرچه به ذهنش فشار آورد؛ حتی خاطرهی دوری هم نداشت. دوباره عکس را با دقت نگاه کرد، کافی نبود. روی آن زوم کرد و تمام دانستههایش در مورد فتوشاپ و افکت های اینستاگرام؛ روی داریه ریخت.
گوشهای از گردنش؛ با برش نامنظم؛ حالت معیوب پیدا کرده بود.
🍂دستش دورگردن مردی بود که نمیشناخت و کسی زیر آن عکس نوشته بود: «عجب!!! توصیه میکنم زودتر به این شماره کارت؛ دو میلیون تومن بریز والا خبر کثافت کاریهات رو به شوهرت میدم.»
🌾با خواندن نوشتهی زیر عکس؛ چشمهایش دوباره به عکس نگاه کرد. هرچه با خودش فکر کرد؛ یادش نیامد چه کس میتوانست از او اخاذی کند. شماره کارت را هم که وارد کرد؛ اسم آشنایی ندید.
💫دوباره به آیدی فرستنده نگاه کرد. اکانت حذف شده نوشته بود. در همین لحظه پیامکی برایش آمد که شبیه همین عبارات برایش ارسال شده بود.
🍃میدانست کاری نکرده است؛ اما به هرحال چنین تصویری میتوانست نظر خوشبینترین مردها را هم تغییر بدهد.
💫خواست بلند شود و به کارهای خانه رسیدگی کند اما ذهنش مشوش بود.بالاخره فکری به ذهنش رسید؛ نام پلیس فتا را در ذرهبین جستجو کرد. شماره و آدرس منطقههایش را پیدا کرد. سراغ مانتو و روسریش رفت و دقایقی بعد سروان ادارهی پلیس؛ با توضیحاتی؛ اورا متوجه اشتباهش کرد. همانجا نشست. اکانت اینستاگرامش را حذف کرد. به خودش قول داد؛ هرگز عکسهایش را منتشر نکند و خدا را بابت خطری که از بیخ گوشش رد شد؛ شکر کرد.
💞کلیپ میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام💞
🌱قد میکشد مثل صنوبر بالا میرود. سینهاش ستبر میشود. صدایش، جوهر پیدا میکند. ادب، در نگاه و برخورد و بیانش می نشیند.
💞مادرش شادمان دست به کمر میزند و از خوشی، مست میشود. قربان صدقهاش میرود و نگاهش خیره می ماند به قد بلند و قامت رعنایش...
تا اینجا بین همهی جوانها،
بین همهی مادرها و جوانهایشان،
و پدرها و جوانهایشان، مشترک است...
...
💡قصهی جوان امشب اما کمی متفاوت است.
او شبیهترین است در سخن و راه رفتن و اخلاق ومنطق و چهره، به بهترین خلق خدا!
او در عرفان وخودسازی و منش شده شببه همان که خداوند بارها در قرآن📖 ستوده.
دل حسین فاطمه، با نگاه به او شاد میشود!✨
عمویش عباس از وجناتش به وجد میآید.✨
قاسم ابن الحسن، به او احترام می گذارد!✨
🌹و عشق پیش نگاه و منش و ارتباط دو سویهاش با پدرش، حجت خدا وخداوند، واژه ای نابالغ است وکوچک!!!
🎉حالا تصور کن امشب در خانهی حسین فاطمه، چه خبر است!!!

💞اگر پدرها و مادرها بتوانند به وظایف عاطفی خود در قبال فرزندان، بخصوص دخترانشان عمل کنند، خیلی کمترشاهد روابط خارج از عرف خواهیم بود.
❌چه بسا بسیاری از این کمبودها حتی بعد از ازدواج هم جبران نشود.
💡یکی از منشأهای فعلی این روابط، همین موضو ابراز محبت کم پدران به دختران نوجوانشان است.

روز جمعه که میشود بیشتر به یاد آمدنت میاُفتیم!
آه مولای ما!😔
مولای دردکشیدهی قرنها!
منتظِرترین منتظَر دنیا!
آقای مهربان و شریک غمها 🌱
و فراموش شدهی لحظههای شادِ ما!🍂
دعایمان کن..🤲
💡دعاکن تا بفهمیم چقدر به تو محتاجیم!
بدانیم از که و چه محروم هستیم!
⛅️دعاکن تا هم معنی امامت را بفهمیم هم معنی غیبت را.
هم عاشق شویم، هم شیعه.💞
دعایمان کن تا بفهمیم خوشی دنیا بدون تو، مثل شادی و مستی کودک بی مادر است!😏
🌹مولای جوان ماندهی هزارسالهی ما!
ببخش مارا که به قدر لیوان آبی، احساس نیاز به شما نکردهایم!
مارا ببخش و از منتظرینت، قرار بده!