تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با والدین» ثبت شده است


🔘گاه بلاها آن چنان بر سر ما فرو می آیند که ما را خسته می نماید و آنها را ظلم و شکنجه بر خود می دانیم؛ امّا کمی اگر به عمق قضایا بنگریم آن را نوعی رحمت بر خویش می دانیم؛ چرا که آن طوفان بلا امید باران رحمت الهی و بهار نو و جدید را به ما می دهد.

 

آری یکی از بلاها همان است که هر چه محبت می کنید، جواب شایسته ای دریافت نمی کنید و چه بسا برعکس هم پاسخ داده شود؛ امّا نباید خسته شوی، یک روز بهار را با چشم خود خواهی دید.

 

🔘حواسمان باشد محبت و صبر کردن در خانواده از اهمیت خاصی برخوردار است. محبت همسر به همسر، فرزند به والدین و یا والدین به فرزند می تواند سختی ها و کدورت ها را به شیرینی تبدیل کند.

 

@tanha_rahe_narfte

 

آلاله
۱۲ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

وقتی شب های چله می رسید، او را چشم به راه نمی گذاشتیم. آقاجونم دوست داشتنی بود و کوله باری از قصه های خوشمزه و نمکی داشت.

 

داداش مهدی هم بعد از تعارفات بفرما بفرما گفتن، وارد اتاق می شد و سریع سراغ آقاجون می رفت و با سلام گرم و فشردن دست های پینه بسته آقاجون آنها را بوسه باران می کرد.

 

🌺برای اینکه همه معطل نمانند، سریع می نشست و دو زانو می زد.

همه می‌گفتند که مهدی سوگلی آقاجون است. آخر آقاجون هم، هر وقت  مهدی نبود، سراغش را از همه می گرفت. آقاجون هم که بچه ها از روی پایش تکان نمی خوردند. چون از داستان‌های پیامبر که با بچه ها چگونه بود، برای بچه ها تعریف می کرد.

 

🍀احترام به آقاجون، مهدی را بزرگ کرد و داداش مهدی شد، معلم دوست داشتنی کلاس اولی های محله خودمان.

 

@tanha_rahe_narfte

صبح طلوع
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

🌸قالَ الصادِقُ علیه السلام: بِرُّالْوالِدَیْنِ مِنْ حُسْنِ مَعْرِفَةِ الْعَبْدِ بِاللّهِ اِذْ لا عِبادَةَ اَسْرَعُ بُلُوغا بِصاحِبِها اِلى رِضَى اللّهِ مِنْ حُرْمَةِ الْوالِدَیْنِ الْمُسْلِمَیْنِ لِوَجْهِ اللّهِ تَعالى.

 

🌷امام صادق علیه السلام فرمودند: نیکى به پدر و مادر نشانه شناخت شایسته بنده خداست. زیرا هیچ عبادتى زودتر از رعایت حرمت پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا انسان را به رضایت خدا نمى رساند.

 

📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۷۷

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چون امر بر حضرت حسین (علیه‌السلام) تنگ شد  به سوی خیمه‌های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و به سمت خیمه‌های زن‌ها رفت و به سراغ خیمه فرزندش زین‌العابدین (علیه‌السلام) آمد و او را دید که بر روی قطعه‌ای از پوست دباغی شده به پشت خوابیده است، بر او داخل شد و نزد او زینب (سلام الله علیها) حضور داشت که به پرستاری او مشغول بود.

 

چون که حضرت علی بن الحسین (علیه‌السلام) به پدر نگریست، خواست به پا خیزد ولی به خاطر شدت مرض نتوانست و لذا به عمه‌اش فرمود: مرا به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می‌آید. از این‌رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت، و حضرت حسین (علیه‌السلام) شروع کرد به پرسیدن احوال فرزندش. و ایشان مرتب حمد خداوند را بجا می‌آورد. سپس عرض کرد: پدر جان امروز با این منافقین چه کار کردی؟

حضرت حسین (علیه‌السلام) فرمود: ای پسرم شیطان برآنها مسلط شد.

 

🔹سپس حضرت امام حسین (علیه‌السلام) حضرت سجاد (علیه‌السلام) را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدایشان فریاد برآوردند که ای زینب، و‌ ای ام‌کلثوم و‌ ای سکینه و‌ ای رقیه و‌ ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او امام مفترض الطاعه است. سپس به فرزندش فرمود: ای فرزندم سلام مرا به شیعیان برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه کشته شد.

 

📚بادی، محمدجمعه، الدمعة الساکبة، ج۴، ص۳۵۱.

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

💠 همه شنیده‌ایم که قدر عزیزان و زمانهایمان را باید بدانیم.

 

 

🔘پدر و مادر دو گوهری هستند که تا سن و زمان خاصی، در کنارمان حضور دارند.

 

 

🔘گاهی ممکن است برخوردی موجب دل شکستگی شان شود، اما اگر لحظه‌ای فکر کنیم شاید روزی دیگر توفیق دیدار با آنان را نداشته باشیم،پس قدر دان آنان باشیم.

 

 

🔘آری فرصتها در گذرند، قدرِ بودنِ پدر و مادر و بودنِ در کنار آن ها را بدانیم.

 

@tanha_rahe_narfte

ترنم
۰۹ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌸مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین  گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید.  بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه  به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید.

 

🍃مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید.  جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد.

 

🌺مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟»   مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال  همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند.

 

🍃صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید  به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد.

 

🌸مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ »

 

🍃مرضیه با اخم  گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.»

صبح طلوع
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مردی خدمت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: پدر و مادر پیرى دارم که به خاطر اُنس با من مایل نیستند به جهاد بروم.

 

☘️ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: پیش پدر و مادرت بمان، قسم به آنکه جانم در دست اوست اُنس یک روز آنان با تو از جهاد یکسال بهتر است. (البته در صورتى که جهاد واجب عینى نباشد)

 

📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۵۲

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃علی وقتی پیش مادرش بود خیلی برایش زبان می ریخت و می گفت مادر دورت بگردم.

 

🌸گاهی می آمدیم دزفول و ایشان به مادرشان زنگ می زد و چه قربان صدقه ای می رفت. صدای مادر را که می شنید انگار روی زمین نبود. گوشی را به من می داد و می گفت: تو هم به مادرم بگو که اینجا چقدر به ما خوش می گذرد. با اینکه مشغول آموزش غواصی در فصل سرما بودیم و همیشه سرما خورده و گریپ بودیم.

 

📚کتاب بیا مشهد، ص۸۴ و86

 

@tanha_rahe_narfte

 

حسنا
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃شب چادر سیاه خود را پهن کرد. مریم دوست داشت، زودتر از هر شب بخوابد. کارهای سنگین امروزش با وجود نق نق های امیرعلی برایش طاقت فرسا بود. همه جای بدنش تیر می کشید، نوک انگشتانش گزگز می کرد. استخوان هایش به ناله افتاده بود. صدای گریه امیر علی اعصابش را خط خطی کرده بود. بد خواب شده بود و طبق معمول باید او را بغل می کرد راه می رفت تا آرام شود. هر وقت همسرش به مأموریت می رفت امیرعلی ناآرام می شد.

 

 

🌸 دم دمای صبح بود که پلک هایش پایین افتاد و مژه های بلندش در هم فرو رفت، به آرامی او را سرجایش گذاشت. بعد از خواندن نماز خود را روی تخت خواب رها کرد. کم کم پلک‌هایش سنگین شد و بخواب عمیقی فرو رفت؛ امّا بیشتر از دو ساعت نگذشته بود که صدای زنگ تلفن روی اعصابش خط کشید.

 

 

🍃هر چه منتظر شد که صدا قطع شود فایده نداشت. با نوازش انگشتان روی پلک‌هایش، غبار خستگی را پاک کرد و با چشمان پر خوابی که به سختی باز شده بود، دنبال گوشی گشت تا صدایش را قطع کند و دوباره بخوابد . وقتی شماره‌ی مادر شوهرش را دید، بلافاصله تماس را برقرار کرد. مادر شوهرش با شنیدن صدای خواب آلود او کنایه زد: « مثل اینکه مزاحم خوابت شدم ببخشید اگر نگذاشتم تا ظهر بخوابی!»

افراگل
۰۲ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸 قالَ اَمیرُ الْمُؤْمِنینَ عَلِىٌّ علیه السلام: بِرُّ الوالِدَیْنِ اَکْبَرُ فَریضَةٍ.

 

🌺امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمودند: بزرگترین و مهمترین تکلیف الهى نیکى به پدر و مادر است.

 

📚میزان الحکمه، ج۱۰، ص 709

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۲ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر