تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

تابش پرتوهای طلایی نور خورشید از آن سوی پنجره صورتش را نوازش کرد. چشمان خواب آلود و خمارش را تا نیمه باز کرد و مژگان سیاه و بلندش را از آغوش یکدیگر بیرون آورد. لحظاتی با حالت سردرگمی و گنگ به آن سوی پنجره نگاه کرد. یکدفعه از جایش پرید و به دیوار بالای سرش نگاهی انداخت. عقربه های ساعت نشان می داد چند ساعتی است که پدر به سرکار رفته است؛ پس بهترین فرصت برای پیاده کردن نقشه اش بود. کوله پشتی اش را برداشت و وسایل ضرروی و کم حجمی داخل آن گذاشت تا کسی به او شک نکند. برای شستن دست و صورت خود، از اتاق بیرون رفت در آینه نگاهی به خود کرد رگه هایی از تردید به جانش افتاده بود با خود گفت: « آیا راه دیگری برایم نمانده است؟»

 

حرف هایِ دیشب زن بابایش مثل تازیانه های آتشین به پیکر نحیفش فرود می آمد. عین آدمی می ماند که بی هوا مشتی خورده و گیج شده باشد. دیگر از این همه آزار و اذیت خسته شده و طاقتش را از دست داده بود. دیشب تصمیم بزرگی گرفت. از ته قلب آهی کشید و با خود گفت: « باید از خانه فرار کنم این بهترین کار است.»

 

بعد از آن ماجرا سردرد شدیدی به سراغش آمد انگار کسی با مشت به سرش بکوبد که با هر ضربه آن سرش تیر می کشید. خود را روی تخت انداخت و با دستانش متکا را بر روی سرش محکم فشار داد. به خاطرات چند سال قبل، زمانی که مادرش زنده بود رفت. آن زمان چه زندگی شیرینی داشتند! دختر ته تغاری و دُردانه بابایش بود؛امّا آن بیماری لعنتی مادرش را از او گرفت، از وقتی هم که پدرش مجددا ازدواج کرده بود، زن بابایش به علت محبت زیاد پدر، به او حسادت می کرد.

 

 به  صورتش مقداری آب پاشید افکارش پاره شد. مقداری صبحانه خورد با احتیاط کوله پشتی اش را برداشت به سوی سرنوشتی نامعلوم حرکت کرد. وارد خیابان اصلی شد، با دیدن گنبد فیروزه ای رنگِ مسجد با مناره های سر به فلک کشیده اش روح و جانش تازه شد. نور امیدی به دلش نشست. دلش هوای دوستان مسجدی و زینب سادات را کرد. به سمت خانه آرامشش پا تند کرد و به در مسجد که رسید، دلش را به یاری صاحب خانه گره زد. دلش همچون سُفال شکسته ای به یاد او شکست و فواره اشک همچون سیلی بر گونه هایش جاری شد.

افراگل
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

آیا والدین در شکل گیری عزت نفس فرزندان نقش دارند؟

 

حس خود در دوران نوزادی، یعنی وقتی نوزادان خود را از دریچه چشم والدین‌شان می‌بینند، شکل می‌گیرد.

 

کودک لحن صدا، زبان بدن و تک تک حرف‌هایتان را جذب می‌کند. حرف‌ها و اعمال شما به عنوان والدین کودک بیش از هر چیز دیگری در دنیا بر شکل‌گیری عزت نفس او اثر می‌گذارد.

 

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «پدرم ما را جمع می کرد و از ما میخواست تا طلوع آفتاب ذکر بگوییم، هر کسی را که توان قرائت قرآن داشت، به خواندن قرآن و هر کس را که نمی توانست به گفتن ذکر امر می کرد.

 

فروع کافی، کلینی، ج ۲، ص ۴۹۸

 

 

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

یکی ازفرزندان آیت الله دستغیب(رحمة الله علیه) نقل می‌کند: هنگامی که خواهرم به سن ازدواج رسیده بود، پدرم او را صدا زد و گفت: «ببین دختر جان، من آقای... را می‌شناسم از کوچکی تا به حال نمازش ترک نشده، به نظرم شما با ایشان سعادتمند می‌شوید، نظر خودت چیست؟ خواهرم گفت: هر چه شما بگویید آقا جان! و آقا گفته بود: شما می‌خواهید زندگی کنید، من چی بگم؟!»

 

منبع:گلشن ابرار، ج۲، ص۸۷۸

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

-سلام خانم خونه خوبی؟ امروز نمیدونی چه حس قشنگی دارم.

چرا، چی شده؟دیدم از لحظه ای که از در حیاط آمدی تو بچه ها دورت کرده بودن، حالا چی گفتن که باعث خوشحالی وحس خوب اقامون شدن؟

-از دست تو خانم خونه.

-زود تند ،سریع،شروع به تعریف کن ببینم موضوع چی بوده.

-چشم بانو الان میگم. در حیاط رو تا باز کردم، بچه ها آمدن استقبال ،گفتم حتما یه خبری شده، آخه پسرمون خیلی اضطراب داشت.بهم گفت: بابا دعوام نکنی ها، لاستیک خوش رکابم ترکیده ، میشه برام تعمیرش کنی؟

-منم گفتم، چه جوری ترکیده؟ یکدفعه دخترمون به خاطر اینکه ابوالفضل استرس داشت، شروع به تعریف کرد.

-ابوالفضل داشته تو کوچه با خوش رکاب دور میزده، پسر همسایه هم با حسرت نگاهش می کرده. ابوالفضل هم طاقت نیاورده، دلش سوخته که اون پدر نداره تا براش دوچرخه بخره، دوچرخه خودش رو داده تا اون دور بزنه ، مثل اینکه همون موقع تایر ترکیده ...

-منم بغلش کردم و فشردمش، گفتم: «آفرین بابا چه مردی شدی شما، بامرام.» فردا می برمش یه دوچرخه نو براش میخرم به خاطر کار خوبش، یکی هم میخرم برا پسر همسایه که با هم بازی کنن. نمیدونی خانم از اینکه اینجوری باهاش حرف زدم چه حس خوبی دارم.

-آفرین بر پدر و پسرم، شما نمونه آید . افتخار می کنم به شما.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

پدر و مادر عزیز

مراقب باشید، حقوق فرزندانتان را رعایت کنید. همانطور که آنها موظف هستند حقوق والدین را رعایت نمایند، والدین نیز نباید حقوق آنان را زیر پا بگذارند.

قال رسول الله صلی اللَّه علیه و آله: «یلْزَمُ الْوالِدَینِ مِنَ الْعُقُوقِ لِوَلَدِهِما ما یلْزَمُ الْوَلَدُ لَهُما مِنْ عُقُوقِهِما؛ همان طوری که پدر و مادر می توانند عاق فرزند نمایند فرزند هم می تواند والدین را عاق کند.

منبع:من لایحضر الفقیه،ج۳،ص۴۸۳

 

@tanha_rahe_narafte

حسنا
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

عزت نفس در پدر و مادر، منجر به:

طبع بلند در فرزندان،

اعتماد به نفس آنان،

شکل گیری شخصیت مؤدب و مستقل آنان

و

احساس محبوبیت و یادگیری محبت‌ورزی می‌شود.

 

@tanha_rahe_narafte

حسنا
۲۴ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

از این طرف آشپزخانه به آن طرف می رفت. سری به آشپزخان زد و مجدد به سالن برگشت. چایی به دست و حواس به هزار طرف. حواسش همیشه به همه و همه جا بود. برایش زیاد مهم نبود کسی حواسش به او باشد یا نه.

چایی را جلوی حسام غرق در فوتبال گرفت:«بفرمایید آقا اینم چایی شما میل بفرمایید.»

طرف دیگر سالن زهرا خسته و عصبی از استرس و فشار امتحانات، موهای بلند سیاهش را در هم پیچاند و گفت:« وای مامان سخته نمیتونم نمیشه.» اشک از چشم هایش جاری شد.

دیدن اشک های زهرا، اشک به چشمانش آورد؛ اما با لبخند گفت:« نیگا نیگا نیگا... دختر که گریه نمی کنه اونم دختری که زهرا اسمش باشه تمام وجودش رو بنام ائمه زده باشن مامان و باباش.مگه می شه، مگه داریم؟»

دست های زهرا را در دستان گرمش گرفت تا آرام شود. زهرا زد زیر خنده،گفت:«مامان مگه می شه،مگه داریم؟!»

مادر روی موهای در هم گره خورده زهرا دست کشید،گفت:«ببین زهرا جونم، من بی خودی اسم شما رو زهرا نگذاشتم. قبلا برایت گفتم شما را نذر حضرت زهرا(س) کردم. حضرت زهرا(س) تنها ۹ سال داشت، اینقدر پرتوان و کوشا بود و آرام و منظم که به تمام کارهایش می رسید. پدرشان حضرت محمد صلی الله علیه و آله او را ام ابیها صدا می زد. می دونی یعنی چه؟ یعنی مادر پدر.در همه ی کارهایش امید به خداوند داشت. کارهایش را با این گفته که من می توانم و تلاش می کنم و خداوند هم یاریگر تلاشگران است، همیشه با موفقیت به انجام می رساند. زهرا جونم الان الگوی ما زنان شیعیان باید ام ابیها باشد. شما که کاری الان نداری، تنها تکلیفت درس خوندنه. قربونت برم با این گفته که منم به حرمت اسمم باید بتونم درس بخونم و کاری کنم، درس بخون. منم کنارت هستم. اصلا منم می خونم، ببینم کدوممون زوتر تمومش می کنیم.»

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

هم بازی شدن

پدر و مادر عزیز!

بازی کردن با کودکان، رفتن به گردش، تفریح و صرف وقت برای بچه ها در پیدایش صمیمیت مفید است.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

فرزندان ما علاوه بر محبت، به تقدیر، تشکر و تایید ما هم احتیاج دارند.
تایید فرزندان بخصوص نوجوانان نقش بسزایی در آینده و عزت نفس آنها دارد.

برای تایید شدن می توان از الفاظی مثل:

ممنونم دختر / پسر گلم
پسرم/دخترم زحمت کشیده و این کار را به خوبی انجام داده
آقا+اسم پسر
خانم+ اسم دختر
استفاده کرد.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر