تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «احترام کودکان» ثبت شده است

 

احترام برای هر سن و سالی مهم و ضروری است.

شاید نوع آن فرق کند؛ ولی ماهیتش یکی است، آن هم ارزش نهادن به طرف مقابل است.

در مورد کودکان باید گفت: با کودکان نیز باید محترمانه سخن بگوییم. برخوردی محترمانه نسبت به آن ها داشته باشیم. همانند بزرگترها به حرف های آن ها توجه کنیم. در میهمانی ها حواسمان به پذیرایی شان باشد. نام آن ها را با احترام صدا بزنیم. به صورت دستوری درخواست های خود را از آنان نخواهیم و از تشویق کردنشان غافل نشویم.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۶ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر

دخترک درحال بازی با عروسک پارچه ای لباس مخملیش بود. زیر لب چیزهایی می گفت. صدای زنگ تلفن حواسش را پرت نکرد. مادر ظرف را می شست. دستش را با حوله خشک کرد. به سمت تلفن رفت. گوشی را برداشت. حسابی حال و احوال کردند. اسم رؤیا از دهان مادر بیرون امد و به گوش دخترش رسید. از جا برخواست. خندان به سمت مادر دوید. دامن مادر را گرفت. با لبخندی بی پایان و گوش های تیز شده به صحبت ها گوش می داد. مادر روی صندلی نشسته بود و با موهای دخترش ور می رفت و نوازشش می کرد. از صحبتها معلوم شد، فردا شب به مهمانی منزل رؤیا کوچولو دعوت شده اند.

دخترک خوشحال با عروسکش وسط پذیرایی می چرخید و شعر می خواند. باصدای بلند از مادرش پرسید: مانانی فردا من چی بپوشم میخوایم بریم خونه رؤیا؟

مادر گفت: سری به کشوی لباسات بزن. یکی رو انتخاب کن. دخترک رفت. آهسته کشو را بیرون کشید. از بین هیاهوی لباس ها و رنگها یکی را انتخاب کرد. لباس را جلویش گرفت. دوان دوان به سمت مادر رفت و نشانش داد. مادر لباس را پسندید. هردو خندیدند.... دخترک با فکر مهمانی فردا و بازی ها و خوشگذرانی هایش به خواب رفت.

تنها راه نرفته
۲۴ دی ۹۹ ، ۲۲:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر