دوچرخه : امین جان یِ مقدار آروم تر، هم من و داغون می کنی هم خودت رو به کشتن میدی.
امین: خوش رکاب حالم گرفته شاید با تند رکاب زدن حالم عوض بشه.
دوچرخه: امین تو که بی منطق نبودی!؟ این چه مدل عوض کردن حاله!!؟ بیا بریم پارک یِ گوشه بشینیم با هم حرف بزنیم.
امین: باشه راست میگی شاید اینجوری بهتر باشه.
دوچرخه: خب حالا بگو ببینم چی شده؟
امین:یادته که امروز با هوشنگ قرار گذاشتیم با هم باشیم. وقتی تو رو تو حیاطشون قفل کردم، هوشنگ گفت الان شبکه پویا یِ فیلم قشنگ داره بریم تماشا.
هوشنگ گفت:دیدن این فیلم قشنگ با تخمه خوردن میچسبه مامان زود باش تخمه ها رو بیار الان فیلم شروع میشه.
مامان هوشنگ گفت:پسرم کار دارم. خودت برو داخل اولین کابینت سمت راست طبقه دوم ، بردار.
هوشنگ با صدای بلند گفت:ای خدا، مردم مادر دارن ، ما هم مادر داریم.
خوش رکاب من به جای هوشنگ از مادرش خجالت کشیدم. فیلم هیجانی و قشنگی بود، هوشنگ دراز کشیده بود یدفعه پدربزرگش اومد تو اتاق سریع پاشدم سلام کردم و دست دادم؛ ولی هوشنگ توجهی نکرد. ناراحتی پدربزرگش رو تو چهره اش دیدم. خب منم ناراحت شدم. یواشکی به هوشنگ اشاره کردم، ولی هوشنگ با صدای بلند گفت: بچه مثبت، ول کن بابا فیلمت و ببین.