تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آیت الله طباطبائی» ثبت شده است

ایشان [علامه طباطبائی] برای بچه، مخصوصا دخترها ارزش بسیاری قائل بودند. دخترها را نعمت خدا و تحفه ارزنده‌ای می‌دانستند. همیشه بچه‌ها را به راستگویی و آرامش دعوت می‌کردند. دوست داشتند آوای صوت قرآن در گوش بچه‌ها باشد. برای همین منظور، قرآن را بلند می‌خواندند و به مؤدب بودن بچه‌ها اهمیت می‌دادند و رفتار پدر و مادر را در بچه مؤثر می‌دانستند.

📚گلشن ابرار، ج۲، ص۸۷۲و۸۷۳، به نقل از دختر علامه

 

tanha_rahe_narafte@

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۸ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

dark hamsar

این زن [همسر علامه طباطبائی]، خانه او خیلی سختی کشیده بود و هیچ وقت حرفی نمی‌زد. همیشه به نجمه سادات می‌گفت: «مردها تحملشان کم است. اگر زن، زندگی را یک جوری اداره کند که مرد فکرش آزاد باشد، آن وقت می‌تواند پیشرفت کند. کارش را بهتر انجام بدهد. الان نورالدین مریض است؛ نافش چرک کرده؛ هیزمشان برای اجاق تمام شده؛ بچه‌ها لباس زمستانی ندارند؛ اما آقا جون هیچ کدامِ این‌ها را نمی‌داند. مادر نمی‌گذارد بفهمد. می‌گوید: «حاج آقا روحش لطیف است. با تلنگری به هم می‌ریزد.»

📚زندگی سید محمدحسین طباطبائی رحمة الله علیه، ص۲۵

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۱۲ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

jahiziye

قمرسادات می‌دید که شوهرش مثل روزهای اول نیست. خوشحال نیست. حتی چند ماه بعد، وقتی پسرشان دنیا آمد، باز هم محمدحسین خوشحال نبود. یعنی این طور نشان می داد که خوش و خوب است، اما او می‌فهمید محمدحسین متأثر است. دلش می‌خواست برود نجف، اما خرج راه را نداشتند. قمرسادات گفت: «شما چرا این قدر ناراحت می‌کنید خودتان را؟ پول نمی‌دهند، خب ندهند. بالاخره یک مقدار اثاثیه داریم. این‌ها را می‌فروشیم، خرج سفرمان درمی‌آید.» اثاثیه، همان جهاز قمرسادات بود: چینی‌های خوشگل لب طلایی، طلاهای ریز و درشت بیست و چهار عیار و... . حالا چند صد تومان پول داشتند که می‌توانستند بدهند خرج کجاوه و کاروان و خورد و خوراک تا برسند به نجف.

📚زندگی نامه سید محمدحسین طباطبائی رحمة الله علیه، ص۱۱و۱۲

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۰۹ بهمن ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر